در مسیر هر کسب و کار و هر پروژه بلندپروازانه ای لحظاتی از سختی اجتناب ناپذیر است. سختی همان مقاومت طبیعی است که در برابر پیشرفت احساس می کنیم. این می تواند یک ضرب الاجل فشرده، چالش فنی پیچیده، بازار رقابتی بی رحم یا دوره رکود اقتصادی باشد. سختی مانند وزنه ای است که یک ورزشکار برای ساختن عضله باید بلند کند؛ دردناک اما ضروری است و در نهایت به رشد و قدرت منجر می شود. هیچ تیم بزرگی بدون عبور از کوران سختی ها ساخته نشده است، اما یک تراژدی خاموش در بسیاری از محیط های کاری در حال وقوع است: تبدیل این سختی ضروری، به یک رنج غیرضروری و طاقت فرسا.
سختی یک واقعیت خارجی و عینی است، اما رنج تجربه درونی و روانی ما از آن واقعیت است. رنج آن لایه از ترس، سردرگمی، بی معنایی، ناامنی و کینه ای است که ما به سختی اضافه می کنیم. خبر خوب این است که این لایه اغلب اختیاری است.
خبر تکان دهنده تر این است که معمار و مهندس اصلی این رنج در یک محیط کاری اغلب خود رهبر تیم است. یک مدیر ناکارآمد نمی تواند جلوی توفان را بگیرد، اما با عملکرد ضعیف خود می تواند سقف کشتی را سوراخ کرده و همه را در آب سرد بی اعتمادی و ناامیدی غرق کند. وظیفه اصلی یک رهبر بزرگ، حذف سختی ها نیست؛ بلکه هنر او در این است که تیم را از میان سختی ها عبور دهد، بدون آنکه رنج های بیهوده و مخربی بر آنها تحمیل کند. این تمایز کلید درک جوهر رهبری مدرن است.
ما در این مقاله قصد داریم شما را با تمایز میان سختی و رنج بیهوده آشنا کنیم. اگر دوست دارید بدل به یک مدیر درجه یک شوید، بد نیست در ادامه با ما همراه باشید.
چطور رهبران تجاری سختی را به رنج تبدیل می کنند؟
رنج در محیط کار از خلأ به وجود نمی آید. این محصول جانبی رفتارهای مشخصی از سوی رهبری است که فشار موجود را هزاران برابر می کند. قبل از آنکه به سراغ راه حل ها برویم، باید ریشه های این درد اضافه را بشناسیم. رهبران، اغلب از طریق چهار مسیر اصلی، به طور ناآگاهانه به تیم خود رنج تحمیل می کنند.
مطلب مرتبط: رهبری تجاری در شرایط عدم قطعیت: تکنیک هایی برای حرفه ای شدن
۱. ابهام و فقدان معنا: وقتی یک تیم با یک پروژه دشوار یا یک دوره انقباضی روبه رو می شود، اولین و مهمترین سوالی که در ذهن افراد شکل می گیرد «چرا؟» است. چرا ما باید این همه تلاش کنیم؟ چرا این فداکاری ضروری است؟ رهبرانی که نمی توانند یک پاسخ روشن، صادقانه و قانع کننده به این سوال بدهند، تیم خود را در یک مه غلیظ از ابهام رها می کنند. کار کردن سخت برای یک هدف نامشخص، یکی از طاقت فرساترین تجربیات روانی است. این کار سختی را به یک بیگاری بی معنا تبدیل کرده و انگیزه درونی افراد را به کل نابود می کند.
۲. فرهنگ ترس و سرزنش: دومین کاتالیزور رنج فرهنگ سرزنش است. وقتی فشار افزایش می یابد، غریزه بسیاری از مدیران این است که به دنبال مقصر بگردند. به جای آنکه بپرسند «کجای سیستم ما شکست خورد؟»، می پرسند «چه کسی خرابکاری کرد؟». این رویکرد، یک پیام آشکار به تیم می دهد: «امنیت شما در گرو بی نقص بودن است». در چنین فضایی، افراد از ترس سرزنش، اشتباهات را پنهان می کنند، از به اشتراک گذاشتن ایده های جدید و ریسک پذیر خودداری می کنند و تمام انرژی خود را به جای حل خلاقانه مشکل، صرف محافظت از خودشان می کنند. این ترس مداوم، یک رنج روانی عمیق است که روح نوآوری و همکاری را می کشد.
۳. سلب اختیار و کنترل: رهبران مضطرب، اغلب با تشدید کنترل و میکرو مدیریت (Micromanagement) به فشار واکنش نشان می دهند. آنها اعتماد خود را به تیم از دست می دهند، در جزئی ترین کارها دخالت می کنند و استقلال افراد را از آنها سلب می کنند. این کار، برای کارمندان بااستعداد و متخصص، به شدت تحقیرآمیز است. احساس بی قدرتی و نداشتن کنترل بر سرنوشت کاری خود، یکی از اصلی ترین منابع استرس و فرسودگی شغلی است. رهبر با این کار، این پیام را منتقل می کند: «من به شما اعتماد ندارم که بتوانید کارتان را درست انجام دهید.» این بی اعتمادی، رنجی عمیق بر سختی کار اضافه می کند.
۴. بی توجهی به هزینه انسانی: و در نهایت، رنج زمانی به اوج خود می رسد که رهبر، تیمش را نه به عنوان مجموعه ای از انسان ها، بلکه به عنوان ابزارهایی برای رسیدن به یک هدف می بیند. او فداکاری، شب بیداری ها و فشار روانی که تیم تحمل می کند را نادیده گرفته یا آن را وظیفه آنها می داند. او فراموش می کند که این منابع انسانی زندگی شخصی، خانواده و دغدغه های خود را دارند. این بی توجهی و فقدان همدلی، باعث می شود افراد احساس کنند که از آنها سوءاستفاده شده و کارشان هیچ ارزشی ندارد. این احساس عمیق ترین و ماندگارترین نوع رنج سازمانی است.
تبدیل سختی به سوخت رشد
رهبران بزرگ کیمیاگرانی هستند که می توانند فلز سخت و سرد «سختی» را به طلای درخشان رشد، تاب آوری و تعهد تبدیل کنند. آنها این کار را با چهار اقدام آگاهانه و استراتژیک انجام می دهند:
تزریق معنا: به جای پنهان کردن حقیقت یا ارائه پاسخ های مبهم، رهبران بزرگ با شفافیت کامل، زمینه و دلیل سختی پیش رو را توضیح می دهند. آنها یک داستان قدرتمند و صادقانه می سازند که نشان می دهد عبور از این دره سخت، چگونه آنها را به یک قله ارزشمند و هیجان انگیز می رساند. آنها چشم انداز بزرگ تر را به تیم نشان می دهند. به عنوان مثال، یک رهبر می تواند بگوید: «من می دانم که فشار این سه ماه برای عرضه محصول بسیار زیاد است اما موفقیت در این عرضه، به ما اجازه می دهد تا به عنوان یک شرکت مستقل باقی بمانیم و کنترل سرنوشت مان را در دست خودمان نگه داریم.» این «چرا»ی قدرتمند، به سختی ها معنا بخشیده و به افراد دلیلی برای فداکاری می دهد.
اعطای اختیار: پس از آنکه «چرا» به وضوح مشخص شد، رهبران بزرگ در مورد «چگونه» انعطاف به خرج می دهند. آنها به تیم خود اعتماد کرده و به آنها استقلال عمل می دهند تا بهترین و خلاقانه ترین راه را برای عبور از چالش پیدا کنند. این کار به تیم حس کنترل و مالکیت می دهد و احساس درماندگی را از بین می برد. رهبر نمی گوید «شما باید دقیقا این کار را انجام دهید»، بلکه می پرسد: «با توجه به این هدف، به نظر شما بهترین مسیر کدام است؟ چه منابعی نیاز دارید تا بتوانید این کار را به بهترین شکل انجام دهید؟». این رویکرد، افراد را از مهره های منفعل به بازیکنان فعال و متفکر تبدیل می کند.
به رسمیت شناختن هزینه انسانی: رهبران بزرگ هزینه های انسانی سختی را انکار نمی کنند. آنها به طور فعال به نگرانی های تیم گوش می دهند و احساسات آنها را به رسمیت می شناسند. جملات ساده ای مانند «من می دانم که شما در هفته های اخیر فشار زیادی را تحمل کرده اید و عمیقا از این تلاش شما سپاسگزارم» می تواند تاثیر معجزه آسایی داشته باشد. این همدلی، یک سپر محافظ در برابر رنج می سازد. وقتی افراد احساس کنند که دیده می شوند و تلاش شان قدر دانسته می شود، توانایی شان برای تحمل سختی ها به شدت افزایش می یابد. شرکت ادوبی (Adobe) با حذف ارزیابی های عملکرد سالانه استرس زا و جایگزین کردن آن با گفت وگوهای مستمر و حمایتی، نمونه ای عالی از ساختن یک سیستم مبتنی بر همین اصل است.
مطلب مرتبط: رهبری تجاری در شرایط حساس: چطور حضورمان در شرکت را نشان دهیم؟
۴. ساختن حس مشترک: قدرتمندترین پادزهر برای رنج، حس تعلق و همراهی است. سختی زمانی قابل تحمل تر می شود که بدانیم در آن تنها نیستیم. رهبران بزرگ، به طور مداوم بر روی هویت جمعی و حس «ما با هم در این قایق هستیم» تاکید می کنند. آنها پیروزی های کوچک را به صورت تیمی جشن می گیرند و در زمان شکست، به جای پیدا کردن مقصر، مسئولیت را به صورت مشترک بر عهده می گیرند. این کار، یک شبکه حمایتی قدرتمند در تیم ایجاد می کند که در آن، افراد برای کمک به یکدیگر پیشقدم می شوند. این حس اتحاد، سختی را از یک بار سنگین فردی، به یک چالش گروهی قابل مدیریت تبدیل می کند.
منابع: