در دنیای کسب و کار یک وسواس پرهزینه و بی پایان برای استعدادیابی وجود دارد. شرکت ها میلیون ها دلار صرف می کنند تا بهترین و درخشان ترین گل ها را از باغ های دیگران شکار کنند. آنها به دنبال گیاهان کاملا رشد کرده و بی نقصی می گردند که بتوانند بلافاصله در باغچه شرکتی خود بکارند، اما در میانه این شکار هیجان انگیز اغلب از یک ح...
تصویر کلاسیک فروشنده در قرن بیستم را به خاطر بیاورید: مردی با کیفی در دست که از شهری به شهر دیگر سفر می کند، درها را یکی پس از دیگری می زند و با سماجت تلاش می کند تا محصول خود را به غریبه ها بفروشد. او یک شکارچی بود. موفقیت او به استقامت، مهارت های شخصی و تعداد «نه» هایی که در روز می شنید بستگی داشت. این فر...
اتاق منابع انسانی اغلب به عنوان سرد و بی روح ترین نقطه در هر سازمان شناخته می شود؛ جایی مرتبط با فرم های اداری، قوانین خشک و گاهی خبرهای ناخوشایند. این تصور که مدیر منابع انسانی یک نگهبان قوانین یا یک مامور اداری است، آنقدر رایج شده که تقریبا به یک کلیشه جهانی بدل گردیده است. اما این تصور، نه تنها قدیمی، بلکه یک اشتباه...
برند بلاک باستردر اوایل دهه ۲۰۰۰ یک امپراتوری تسخیرناپذیر به نظر می رسید. این شرکت با بیش از 9 هزار فروشگاه فیزیکی بر بازار سرگرمی خانگی حکمرانی می کرد. در آن زمان جست وجو برای یک فیلم فرآیندی فیزیکی بود: شما به فروشگاه محله خود می رفتید، در میان راهروها قدم می زدید و از میان عناوین موجود انتخاب می کردید. در همان زمان...
در بازارهای شلوغ و پررقابت امروز بسیاری از کسب و کارها بر این باورند که کیفیت محصول یا قیمت پایین تنها برگ برنده آنهاست. آنها تمام انرژی خود را صرف ساخت بهترین کالا یا ارائه ارزان ترین سرویس می کنند و تصور می کنند مشتریان برای همین موضوع به سراغ شان خواهند آمد، اما این یک تصور خطرناک و قدیمی است. امروزه مشتریان دیگر فق...
برای یک لحظه هم که شده یک فروشگاه بزرگ را در اولین ثانیه های حراج جمعه سیاه تصور کنید. درها باز می شوند و سیلی از خریداران هیجان زده به داخل هجوم می آورند. هرج و مرج، انرژی و حس فوریت در فضا موج می زند. این یک فرصت دیوانه وار چند ساعته است که می تواند به اندازه چند ماه عادی، برای آن فروشگاه درآمد ایجاد کند. حالا همین ص...
فرض کنید در یک کنفرانس بازاریابی عظیم و پرهیاهو بازاریاب جوانی با یک هدف مشخص در میان جمعیت حرکت می کند: جمع آوری بیشترین تعداد ممکن کارت ویزیت. او با ده ها نفر صحبت کرد، لبخندهای سریع رد و بدل نمود و با جیب هایی پر از کارت به هتل خود بازگشت، اما وقتی به آن کارت ها نگاه کرد، متوجه حقیقتی تلخ شد: او تقریبا هیچ کدام از آ...
در قرن بیستم ساختن برند یک فرآیند قابل کنترل و تقریبا فیزیکی بود. برند شما لوگویی بود که بر سردر دفترتان می درخشید. شخصیتش در آگهی های خوش ساخت تلویزیونی یا صفحات براق مجلات به نمایش درمی آمد. صدای، لحن مودبانه کارمند بخش فروش پشت تلفن بود. در آن دوران یک شرکت می توانست با دقت و وسواس روایتی یکپارچه از خود بسازد و آن ر...
شما نقشه گنج خود را با دقت ترسیم کرده اید؛ می دانید که مقصد نهایی کجاست، مسیرهای اصلی کدامند و چه مقدار آذوقه برای شروع سفر نیاز دارید. با این حساب شما ۹۰ درصد از رویاپردازان را پشت سر گذاشته اید، اما سفر واقعی تازه آغاز شده است. داشتن یک نقشه عالی، پیروزی شما را تضمین نمی کند. یک خلبان ماهر را در کابین یک جت جنگنده فو...
هیچ مدیری برای این لحظه آموزش نمی بیند. هیچ دوره آموزشی، کتاب یا سمیناری نمی تواند سنگینی آن سکوت، نگاه های خیره و آن بار عاطفی را که در اتاق حکمفرما می شود، به طور کامل شبیه سازی کند. لحظه اخراج یک کارمند یکی از تنهاترین، دشوارترین و ناخوشایندترین تجربیات در مسیر حرفه ای یک رهبر است. این لحظه آزمونی نهایی برای سنجش شخ...
تصور کنید به یک سفر بازاریابی در کریسمس رفته اید و تصویری از 10 سال پیش را نشان تان می دهد: فروشگاه های شلوغ در یک جمعه خاص از ماه نوامبر، تبلیغات تلویزیونی پرزرق و برق و یک هیجان تب آلود که در چند هفته کوتاه متمرکز شده بود. حالا به واقعیت امروز بازگردید. آن دوی سرعت قابل پیش بینی به یک ماراتن استقامتی تبدیل شده که ماه...
صحنه تکراری و دردناک است. مدیرعامل جدید با اشتیاقی وصف ناپذیر روی صحنه می رود. اسلایدهایی زیبا از ارزش های جدید شرکت به نمایش در می آیند: نوآوری، همکاری، شفافیت، ریسک پذیری. او یک سخنرانی الهام بخش درباره لزوم تبدیل شدن به یک خانواده و شکستن سیلوهای دپارتمانی ارائه می دهد. پوسترها و بنرهای جدیدی در راهروها نصب می شوند....
اعتبار یک برند مانند یک جنگل باستانی و سرسبز است که ساختن آن دهه ها زمان برده، اما نابودی اش می تواند تنها به اندازه یک جرقه بی احتیاط، سریع و ویرانگر باشد. این جرقه در دنیای کسب و کار بحران روابط عمومی (PR Crisis) نام دارد؛ رویدادی غیرمنتظره که پتانسیل آن را دارد تا به سرعت شهرت، درآمد و حتی موجودیت یک شرکت را تهدید ک...
در جهان بی کران کسب و کار دو نوع سازنده وجود دارد: خانه سازها و معماران شهر. خانه سازها بر روی یک هدف مشخص و ملموس تمرکز کرده اند: ساختن و فروختن خانه های مجزا. تمام انرژی آنها صرف کیفیت مصالح (ویژگی های محصول)، قیمت گذاری رقابتی و تبلیغات برای فروش سریع آن یک واحد خاص می شود. این رویکرد کاملا ضروری و قابل احترام است....
در اواسط قرن نوزدهم اختراع دوربین عکاسی دنیای هنر را برای همیشه به لرزه درآورد. تا آن زمان نقاشان پرتره تنها راه برای ثبت یک تصویر واقع گرایانه از جهان بودند. دوربین این وظیفه را سریع ، ارزان و دقیق تر انجام می داد. بسیاری پیش بینی کردند که این اختراع به معنای مرگ نقاشی است، اما تاریخ داستان دیگری را روایت کرد. دوربین،...
تعریف کلمه کار برای تقریبا یک قرن با تصویر یک ساختمان فیزیکی گره خورده بود. میلیون ها انسان هر روز مسیری تکراری را به سمت دفترهای شان طی می کردند، پشت میزهایی یکسان می نشستند و با به صدا درآمدن زنگ ساعت به خانه های شان بازمیگشتند. سپس کرونا بزرگ ترین آزمایش دورکاری تاریخ را بر تمام جهان تحمیل کرد.
آن ساختما...
عبارت برندسازی شخصی در شبکه های اجتماعی اغلب تصاویری از یک نمایش بی پایان را به ذهن متبادر می کند: عکس های بی نقص، داستان های موفقیت صیقل خورده و تلاشی دائمی برای فریاد زدن دستاوردها در یک بازار شلوغ توجه.
این تصور که برندسازی هنر خودنمایی است، آنقدر رایج است که بسیاری از متخصصان واقعی را از ورود به این بازی منص...
تصور کنید در یک اتوبان بی انتها با یک خودروی اسپرت آخرین مدل رانندگی می کنید. پدال گاز را تا انتها فشار داده اید و عقربه سرعت سنج با هیجان روی عدد ۲۲۰ کیلومتر بر ساعت قرار گرفته است. احساس قدرت می کنید. احساس موفقیت. اما ناگهان، موتور خودرو با صدایی مهیب خاموش می شود و شما در سکوت مطلق، در میانه ناکجاآباد متوقف می شوید...
تا حالا شده به بودجه بازاریابی شرکت تان نگاه کنید و حس کنید دارید با پول تان قمار می کنید؟ یک عالمه پول خرج می کنید، به امید اینکه چند برابرش برگردد، اما ته دل تان مطمئن نیستید که این اتفاق واقعا می افتد یا نه. این حس عدم اطمینان بزرگ ترین کابوس هر مدیر یا صاحب کسب و کاری است که می خواهد هوشمندانه رشد کند.
اما اگر به...
بیایید به 100 سال پیش برگردیم؛ شما وارد یک مغازه کوچک و خانوادگی می شوید. صاحب مغازه با لبخند به استقبال شما می آید. او نام شما را می داند، از سلیقه شما با خبر است و حتی به یاد دارد که آخرین بار چه چیزی خریده اید. او براساس شناختی که از شما دارد، چند محصول جدید را که فکر می کند دوست خواهید داشت پیشنهاد می دهد. شما احسا...