جمعه, ۱۴ اردیبهشت(۲) ۱۴۰۳ / Fri, 3 May(5) 2024 /
           
فرصت امروز

نمی دانم تا چه حد به تفاوت کیفیت ذرات هوا در مناطق مختلف تهران اعتقاد دارید. اگر ندارید شما را دعوت می کنم دوباره و با نگاهی کنجکاوانه تر بررسی کنید. بگذریم. برای آنها که شبیه من هستند گذر از برخی خیابان ها و کوچه ها یادآور مسائلی است. این مسائل همیشه قرار نیست شما را به واقعه ای ناگوار پرت کند. یعنی حتما قرار نیست با یادآوری چیزی درگیر خوب و بد مسئله شوید.

همین که جایی برای شما نقطه حساس است و آنجا در معرض هجوم افکار و احساسات متفاوت قرار می گیرید یعنی اهل چیزهایی هستید که بعدا اگر فرصت بود درباره اش بیشتر حرف می زنیم. اشتباه نکنید، قرار نیست اینجا درباره مسائلی ادراکی و بحث های متفاوت در باب احساسات انسانی صحبت کنیم. اما اگر آنگونه اید که به جای رفتن به یک بازار و چرخیدن در آن ترجیح می دهید روزنامه بخرید و درباره یک مرکز خرید مطلبی بلند بخوانید باز هم یعنی اهل چیزهایی هستید که اینجا مجال پرداختنش نیست.

نیاوران از آن دست محله هایی است که نقطه حساس است و زمانی حساس ترین منطقه در منطق ما بود. آنجا که آفتاب کمتر فرصت تابیدن به خیابان را پیدا می کند و کوچه ها بیشتر در تسخیر سایه هاست. سربالایی هایی که جان می دهد برای داستان تعریف کردن و شعر خواندن. شما هم این طور هستید، پایش که بیفتد می زنید به از هر در و دیواری صحبت کردن و اصلا در چنین موقعیت هایی آنچه بیشتر مدنظر قرار دارد، معاشرت است.

من با جمع کثیری از دوستانی که هر شب به خانه من می آیند در همین سربالایی ها آشنا شدم. صحبت از آنها که به خانه من می آیند شد، لازم است بگویم مدتی است بعضی های شان تصمیم گرفته اند با من زندگی کنند و اصلا به هم نزدیک تر شدیم. از سعدی و خاقانی که به خاطر تنگ بودن جای شان هرروز ناله شب گیر می کنند تا بیدل که وقتی می خواهد چیزی بگوید آنقدر مسئله را پیچیده می کند که صدای اعتراض همه را درمی آورد.

بله، دوستانی دارم بهتر از آب روان. قرار نیست در این سطرها شاعرانگی کنیم چون قرار است درباره چند و چون یک مرکز خرید صحبت کنیم. ولی من وقتی در دل سایه ها قدم می زدم از رنج های اخوان و منزوی و قیصر سر درآوردم. ناوک آذر را دیدم که چگونه بی هدف به تاریکی ها می افتد و از خستگی های فرخی و رودکی و خواجوی کرمانی شنیدم.

پای این همه آدم مهم را برای اثبات خودم وسط نمی کشم، می خواهم تصویری بسازم تا بهتر درک کنید وقتی میدان قدس سوار تاکسی خطی ها شدم در سرم چه می گذشت. دیشب زمانی که دور هم نشسته بودیم و دیگران قرعه قسمت بر عیش می زدند، برنامه های امروزم را با همراهان بازگو کردم.

تا صحبت نیاوران شد مطربی از شمال غربی مجلس داد زد: همه شب در خیالی و ندانمت کجایی. اعتنایی نکردم و به صحبت ادامه دادم. رفیقی داد برآورد که یار من اوباش و قلاشست و رند، خندیدم! از جا بلند شدم و یک استکان چای جلوی هر کدام گذاشتم تا سکوت مجلس را در آغوش گیرد. بعد گفتم آقایان قرار است درباره مرکز خرید نارون گزارش بنویسم. همه خاموش شدند و سراپا گوش! پس این طور شروع کردم. . .

دور همی برندها

نبش خیابان کامرانیه روبه روی ممد اناری یک سازه هفت طبقه می بینید که تمام فلزی و پیچ و مهره ای است و مهندسان طوری آن را طراحی کرده اند که در مقابل هشت ریشتر زلزله مقاوم باشد. مرکز خرید قسمت همکف این ساختمان است و وقتی وارد آن می شوید اگر اسیر زرق و برق Tommy Hilfiger و Mango نشوید می بینید که در مکانی شبیه حرف U قرار دارید.

همین طور که مانکن های خوش تیپ نو نوار شما را احاطه کرده اند با یک کافی شاپ قابل تأمل برخورد می کنید که مکانی است برای آساییدن جان. بوی قهوه در همه دقایق شما را با خود درگیر می کند و صدای خنده ها محیط را برای شما جذاب تر می کند. به گفته مسئولان و فعالان اینجا برندهای معتبر دنیا دور هم جمع شده اند و مکانی است برای پیدا کردن اجناس خاص.

از آنجایی که بسیاری از شما هر روز در ترافیک گیر می کنید و از من آگاه تر به مسئله جای پارک در شهر تهران هستید این مرکز خرید دو طبقه پارکینگ فراهم کرده که اگر در ساعت خاصی گذرتان به آنجا خورد مشکل کمتری داشته باشید. اینجا بیشتر با پوشاک زنانه، مردانه، بچگانه، جواهرفروشی، لوازم آرایشی و بهداشتی و ساعت درگیر خواهید بود.

برای اشراف بیشتر به آنچه زیر پوست این مرکز می گذرد با کاسبان هم صحبت شدم. دقیق نمی توانم نظری بدهم که از مشکلات معیشتی و اقتصادی است یا یک روح کلی در این ماجرا جریان دارد. از منیریه تا نیاوران هر بار که با کاسبی هم صحبت شدم از بد بودن بازار حرف زده و اینکه پول از زیر سنگ درمی آید و برای به دست آوردن آن مجبور هستند کوچک و بزرگ را به بازی بگیرند.

این را اشاره کنم که اگر قصد دارید در این مرکز خرید واحدی را برای شروع کار اجاره کنید باید حداقل 50 میلیون تومان پول رهن داشته باشید و ماهی 6 تا 7 میلیون تومان هم برای اجاره بها کنار بگذارید. 64 واحد اداری را که کنار بگذاریم در طبقه همکف 25 واحد تجاری در نارون وجود دارد و همانطور که قبلا اشاره کردم بیشتر فروشگاه ها تولیدات برندهای معروف پوشاک را عرضه می کنند.

فستیوال همیشگی شیرینی

میان هجوم افکار و احساسات متفاوت تصمیم گرفتم مدتی را برای آساییدن جان در کافی شاپ بگذرانم. در چوبی و بوی قهوه نخستین قابی بود که مقابلم باز شد. میزی را انتخاب کردم و صندلی را به کناری کشیدم. لحظه ای نگذشت که منو سر خورد روی میز و دقیقاً جایی مقابل صورتم ایستاد. همچنان در حیرت از چنین دقت بالایی صندلی مقابلم به کناری رفت و کسی روبه رویم نشست.

همین جا بگویم انتظار نداشته باشید که مثل داستان های کلاسیک نقطه حساس جهان خود جوش آمده و من را در این جغرافیا پیدا کرده باشد. دوستی از جمع اضداد آمده بود و همان لحظه که نشست زیر لب می خواند: امشب غم دیروز و پریروز و فلان روز و فلان ماه و فلان سال که بر باد فنا رفت مخور. دنبال نقطه تیزی برای کوبیدن سرم می گشتم.

بدون آنکه بخواهم شروع به حرف زدن کرد و گفت: با اینکه بین شما همراهان مشهورم به پیچیدگی و همواره به خاطر سبک زبانی ام مورد هجوم شما کوردلان بوده ام ولی در راه که به سوی تو خرامان و حیران و نظر باز می آمدم بسیار اندیشیدم که برایت چیزی قابل درک محدودت پیدا کنم و اکنون که یافته ام خواهم آن را بر تو رسانم. تمام این جمله را می شد اینطور گفت: می خواهم چیزی به تو بگویم. این هم دلیلی آشکار بر پیچیدگی های زبانی این سبک هندی عزیز. صورتش را در هم جمع کرد. چشم هایش را به گوشه ای دوخت.

جرعه ای قهوه داخل گلویش ریخت، صدایش را صاف کرد و دستارش را بلند کرد و گفت: گاهی وقت ها آدم دلش می خواهد با یکی، دو کلمه حرف بزند. ولی خب اگر یکی نباشد که آن دو کلمه را بشنود چه اتفاقی می افتد؟ آدم با خودش می گوید اصلا چرا باید دنبال کسی باشم که با او یکی، دو کلمه حرف بزنم. من می توانم با خودم بیش از دو کلمه حرف بزنم و حرف های خود را بهتر از هر کس دیگری می فهمم.

کسی که به اینجا می رسد دیگر نه دنبال کسی می گردد و نه می خواهد کسی وجود داشته باشد که حرف هایش را بفهمد. این سقوط به انزوا و غوطه ور شدن در تاریکی مطلق است. دستار را دور سرش بست و به دوردست ها خیره شد.

لبهایش را به هم فشار داد و گفت: همراه من، تنهایی صدای غریبه ای است که سراغ دیگری را می گیرد، حرف های بی ربطی است که حوصله آدم را سر می برد. تنهایی فکر کردن به خیابانی است که آدم هایش قدم زدن را دوست می دارند. بدتر از همه دل سپردن به کسی است که دوستت نمی دارد و اضافه بودن در خانه ای است که کسی با تو کاری ندارد یا انتظار کشیدن برای کسی است که سال ها پیش از خانه رفته است. از آن حذر کن تا خود را ببینی.

مرد منو به دست دوباره بازگشت. این بار کاغذ تازه ای به دست داشت و از شیرینی های کافه سخن می گفت. اشاره کرد که 12 سال است اینجا حضور دارد و در این مرکز خرید فستیوال همیشگی شیرینی بوده است. صاحبان اینجا شیرینی های خانگی درست می کنند و پیش از آنکه آن را به مشتری ارائه کنند، دوستانشان را دعوت می کنند و دور همی می گیرند تا آنها محصولات را نقد کنند. همراه جمع اضداد دستار را به گوشه ای انداخت و بلادرنگ سفارش داد.

حال و هوای شیرین خوردن و شیرین شدن کام نداشتم. به تلخی عادت کردم و به راستی کدام طعم می تواند خواب و خیال تلخ را شیرین کند؟ بی خیال از آنکه که چه می خورد و چه می خواهد فهمیدم که قرار ماندن در غبار قهوه و استکان ندارم. از جا برخاستم و میز تکان ناگهانی خورد. بشقاب کیک از زیر دست همراه اضداد لیز خورد و فستیوال شیرینی به هم خورد. از در بیرون آمدم و به بازار پا گذاشتم.

قصه تکراری خواب طولانی

مقابل مغازه ای می ایستم و ساعت ها همه 10:10 دقیقه را نشان می دهند. وقتی دقیق تر نگاه کردم دیدم همه آنها یک صدا اعلام می کردند: من را بخر! یک نظر بر جیب کردم، جیب نالیدن گرفت. با همه سختی ها وارد مغازه شدم و بدون آنکه توجهی به ساعت های پر زرق و برق بکنم با صاحب مغازه همکلام شدم.

اینطور که مغازه دار اشاره می کند از سال 82 که این بازار تأسیس شده فقط مدت 2 سال کسب و کار رونق داشته و از آن مدت تابه حال بازار به خواب عمیقی فرورفته و مشخص نیست چه کسی قرار است او را از خواب بیدار کند. البته ساکنان کافی شاپ نظر متفاوتی داشتند و بسیار تأکید می کردند اینجا مشتریان ثابتی دارد که هر کدام برابر 10 تا 12 مشتری شبیه من هستند.

آنطور که محاسبات تیم طبقه متوسط اعلام می کند بازار نباید آنطور درگیر مشکلات رکودی باشد ولی خب به قول بزرگواری ما گفتیم هست شما هم بگویید هست. چه کاریه اصلاً. در مجموع اگر نارون با سطح درآمدی شما سازگار است و خرید از آنجا صرفه اقتصادی دارد، اجناسی را پیدا خواهید کرد که ممکن است کمتر در دیگر فروشگاه های سطح شهر تهران پیدا کنید.

از مرکز خرید که بیرون آمدم باد تندی شروع به وزیدن کرده بود. آنطور که از میان هوهوهایش شنیدم می گفت پاییز برگشته. برگ ها در میان باد والس می رفتند و گیسوان شان را آزاد و رها به دست او سپرده بودند. خیال برگشتن میان جمع اضداد بیش از هر چیز دیگری در سرم می چرخید. دیگر نمی خواستم چای جلوی شان بگذارم تا حرف هایشان را نشنوم.

به نظرم الان حرف های بیشتری برای زدن داشتم. باران گرفته بود. وقتی سوار تاکسی خطی های میدان قدس شدم دوستی تماس گرفت و پس از رد احوال معمول وقتی به آخرین نفس های مکالمه می رسیدیم، گفت مردم فراموش خواهند کرد که چه گفته ایم، فراموش خواهند کرد که چه کرده ایم اما هرگز فراموش نخواهند کرد که چه حسی در آنها ایجاد کرده ایم.

ارتباط با نویسنده: saber.afsharzade@gmail.com

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/HwGejmcE
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
مشاوره کسب و کارآزمایشگاه تجهیزات اعلام حریق آریاکخرید فالوورقیمت ورق گالوانیزهتخت خواب دو نفرهلایک اینستاگرام ارزانخرید از چینتور استانبولخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختآژانس تبلیغاتیچک صیادیتور اماراتدوره مذاکره استاد احمد محمدیخرید فالوور فیکخرید نهال گردوماشین ظرفشویی بوشدوره رایگان Network+سریال جنگل آسفالتکفش مردانهتلویزیون شهریMEXCتبلیغات در گوگللپ تاپ قسطیآی نودانلود رمانآموزش آرایشگریقصه صوتیریل جرثقیلگیفت کارت استیم اوکرایناسکرو کانوایرخرید لایک اینستاگرامپنجره دوجدارهخدمات سئولوازم یدکی تویوتاکولر گازی جنرال شکارنرم‌افزار حسابداریاجاره خودرو در دبیست مدیریتیواردات و صادرات تجارتگرامخرید آیفون 15 پرو مکستجارتخانه آراد برندینگواردات از چینتعمیر گیربکس اتوماتیکخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلخرید قسطیاپن ورک پرمیت کاناداتعمیر گیربکس اتوماتیک در مازندرانورمی کمپوستچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانقیمت تیرآهن امروزمیز تلویزیونتعمیر گیربکس اتوماتیک
تبلیغات
  • واتساپ : 09031706847
  • ایمیل : ghadimi@gmail.com

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه