قیطریه، ساعت 6بعدازظهر. یک روز گرم تابستانی که انگار آفتاب همه لجش را جمع کرده و روی سر آدمها میریزد، قرار است با بانویی در حوزه کارآفرینی و فعالیت اقتصادی گفتوگویی داشته باشم. بانویی که دکترای روانشناسی تربیتی دارد. متولد 1335 در شمیران است هرچند ته لهجه اصفهانیاش رگ و ریشهاو را به دیار نصف جهان میرساند. خیلی سریع میرود سر اصل مطلب و کاری که او را بهعنوان یک کارآفرین نمونه مطرح کرده است.
شاید هر کس دیگری بود مینشست در اتاق کارش در دانشگاه و شب و روز را مرور میکرد و هر روز حرفهای دیروزش را به خورد دانشجوهای بیچاره میداد. اما او نگرش دیگری دارد: نمیتوانستم این کار را بکنم. حسی در من وجود داشت که نمیگذاشت بنشینم در یک اتاقک دانشگاهی و بشوم یک آدم معمولی. در 15سالگی ازدواج کرده است. خودش از این داستان خشنود نیست اما میگوید به سنتها تن داده است و الان سه فرزند دارد. او تأکید هم میکند که شاید سختیهای زندگی بیشترین تأثیر را در شکل گرفتن روحیه جنگندگی او داشته است.
***
به نظر میرسد مسیر زندگی بانوی کارآفرینمان خیلی هم به ضررش تمام نشده است. از حرفهایش که اینطور برمیآید: وقتی دبیرستانم تمام شد، پدر هم بازنشسته شده بودند. به همین دلیل به دیار پدری برگشتیم. من فقط 15سال داشتم و بهنوعی ازدواج داده شدم. در واقع اصرارهای خانواده کارساز شد. اما من که اهل شعر و ورزش ژیمناستیک بودم، در آن سن اصلاً آمادگی این کار را نداشتم. به همین دلیل همسالان خودم را از دست دادم و روی دیگری از زندگی به من نمایانده شد. مهاجرت و ازدواج شوکهای زندگی من بودند و تا خواستم به خودم بیایم وارد مسئولیت شدم. اما شوق تحصیل همیشه همراه من بود. به همین خاطر افقهای انتظاری را برای آیندهام ترسیم کرده بودم. حتی بچهدار شدن در سن 18سالگی هم مانع تلاش برای رسیدن به اهدافم نشد. در ادامه انقلاب فرهنگی هم به ما خورد ولی باز هم ادامه دادم.
روانشناسی در 25سال پیش
اما با روانشناسی آن هم 25سال پیش چه میشد کرد؟ منتظرالظهور میگوید: رشته تحصیلیام بهنوعی بود که بسترهای اجتماعی پیشروی آن بسته بود؛ روانشناسی، مشاوره و پیشگیری هنوز در جامعه جا نیفتاده بود. این ماجرا مال 25سال پیش است که این مسائل اصلاً مورد توجه نبود ولی من با انگیزه شروع کردم و میدانستم میتوان در این حوزه کار کرد. به همین دلیل وقتی سازمان ملی جوانان بعد از انقلاب تشکیل شد، حدودا سال 76 بود که آگهی روزنامهای را دیدم که سازمان ملی جوانان میخواهد مرکز مشاورهای را تأسیس کند. فرم را پر کردم. حتی وقتی با همکاران خودم که روانشناس بودند این بحث را مطرح میکردم میگفتند چه کسی در این جامعه سراغ مشاوره و روانشناسی میآید.
من همیشه استدلال میکردم که جمعیت ما جوان است و به این کار اعتقاد داشتم اما فرهنگش در جامعه وجود نداشت. همه این تصور را داشتند که هر کسی به مشاور یا روانشناس مراجعه میکند حتماً بیمار روانی است. یادم میآید که مصاحبهای برای راهاندازی مرکز مشاوره داشتم گفتند که بهعنوان یک فرد 28ساله چگونه میخواهی در اصفهان مشاوره بدهی. اما من به کارم باور داشتم و گفتم اصفهان دو قطب بزرگ صنعتی دارد یعنی فولاد مبارکه و ذوبآهن. من میخواهم روانشناسی مشاغل را ایجاد کنم. فکرش را کرده بودم. میخواستم فرهنگسازی کنم و برای دیگران باورش سخت بود و میگفتند که این کار خیلی مشکل است. در این مراکز کاری، با سختیهایی مواجه بودم چون قبول نمیکردند اما با سماجت من بالاخره جلسات مشاوره و کارگاههای مشاوره برگزار کردیم و نخستین مرکز مشاوره را در اصفهان بهعنوان نخستین زن راهاندازی کردم و کمکم مراکز دیگری طی این 18سال راهاندازی و فرهنگسازی شد.
راهاندازی مرکز مشاوره کارآفرینی
از آنجایی که این بانو روزنامهخوان حرفهای است، این داستان به نفعش هم شده. خودش در این مورد میگوید: سال 83 بود که در روزنامه خواندم انجمنی در حال تشکیل است به نام زنان مدیر کارآفرین. این انجمن برای راهاندازی میخواست همایشی برگزار کند. من مقالهای تهیه کردم در مورد روانشناسی کار و محیط کسب وکار. روند کاریام را در مورد کارگاههای آموزشی در محیط کسب وکار و سختیها و مسائل کار در این مقاله نوشتم. بهویژه در حوزه بهداشت روان و مهارتهای زندگی و مدیریت استرس و مدیریت بحران که در آن زمان بسیار جدید بود. مقالهام پذیرفته شد و برای سخنرانی دعوت شدم و در ادامه بهعنوان عضوی از این انجمن درآمدم. در این گروه دوستانی پیشنهاد دادند که در تهران مرکزی راهاندازی کنیم بهعنوان مشاوره در راه کارآفرینی. در آن زمان دانشکدههای کارآفرینی هنوز تأسیس نشده بود. دفتری را اجاره کردیم و مؤسسه مشاوره و آموزش مسیر کارآفرینی را راهاندازی کردم.
شیوههای کاری جدید
آموزش کارآفرینی آن هم در دورهای که هنوز رنگ و بوی چنین کارهایی پررنگ نیست نباید کار آسانی باشد و نیاز به ابداعاتی دارد. هدفم ایجاد بستههای آموزشی، پژوهشی و کارآفرینی برای همه سنین بود. نفس نو بودن کار به سختی کار اضافه میکرد اما ما ادامه میدادیم. هرچند یکی دو سال بیماری سخت من را از دفتر تهران دور کرد اما این کار مثل بچه من است که نمیتوانم کنارش بگذارم یا فراموشش کنم، بنابراین دوباره قصد دارم با یکی دو نفر دیگر آن را فعالتر کنم. دفتر اصفهان هم از سال 80 کماکان فعال است. سازمانهای مختلف دولتی و بخشخصوصی در شهرهای مختلف ایران هم مراکزی هستند که به آنها بهداشت روان در محیط کسب وکار آموزش میدهم.
سختیهای مسیر
وقتی برای ایجاد تعاونی آموزش کارآفرینی به وزارت تعاون مراجعه میکردم، میگفتند کارآفرینی یعنی چه؟ میگفتم منظورم ایجاد یک کار جدید است. میخواهم مؤسسهای راهاندازی کنم که بتوانم در آن شیوههای جدید راهاندازی یک کسب وکار را در محیط زندگی افراد و بدون مهاجرت به شهرهای دیگر آموزش بدهم. اما خب کارآفرینی و مسائل مرتبط با آن اینقدر در آن سالها جدید بود که کسی تعریفی از آن در ذهن نداشت و ما باید دائماً آن را توضیح میدادیم. من تنها میخواستم به افرادی که ایدهای در ذهن داشتند نقشهراهی بدهم که چگونه این ایده را در مسیر رشد و سودآوری هدایت کنند.
تفاوت در چیست؟
این بانوی کارآفرین در مورد تفاوت کارش با سایر مراکزی که بهعنوان کارآفرینی فعالیت میکنند، میگوید: بهعنوان یک آسیبشنلس اجتماعی میگویم که بسیاری از اینگونه مراکز بیشتر جنبه تئوری دارند. اما من همه سعیم را کردهام که مشاورهها و آموزشها دقیقا مطابق با نیازها و ظرفیتهای کاری منطقه زندگی فرد موردنظر باشد. در واقع این نوع مشاورهها به عمل نزدیکتر است تا تئوری. ما فرآیند امکانسنجی، بودجهبندی و تهیه نقشهراه را به افراد آموزش میدهیم. روی خودشناسی، مدیریت مسئله و مسئلهگشایی هم در محیط کسب وکار کار میکنیم. یعنی نوع مشاوره تنها منحصر به کسب وکار نیست بلکه به شخصیت افراد هم مرتبط است. خیلی از افراد سرمایهگذار بدون داشتن چنین مهارتهایی با سر به زمین خوردهاند، زیرا بدون اینکه بازار کار را بشناسند یا آن را تحلیل کنند به سرمایهگذاری اقدام میکنند و نتیجه چیزی جز شکست نیست.
به میز دانشگاه اکتفا نکردهام
بهعنوان کسی که چه در زندگی خانوادگی و چه در زندگی اجتماعی شخصاً آدم کنجکاوی بودم و به شرایط معمول تن نمیدادم، به همین دلیل بعد از آن ازدواج اجباری مسیر زندگیام را به سمت درس و دانشگاه هدایت کردم. تحصیلم را ادامه دادم و به فکر کار جدیدی بودم. درحالیکه میتوانستم تنها پشت میز دانشگاه بنشینم. عامل دیگری هم که در اینگونه رفتار من تأثیرگذار بود اعتماد به نفسی بود که از پدرم میگرفتم. چون همیشه میگفت هر کاری را میتوانی انجام دهی. میگفت دختر و پسر به لحاظ توانایی فرقی ندارند. فقط دورغ نگو و روراست باش و با برنامه جلو برو. بنابراین این اعتماد به نفس موجب شده بود که همیشه میخواستم امکانات را در جهت خلق شرایط جدید به کار ببرم. بنابراین با خودم فکر کردم که حفظ کردن تئوری کلیشه روانشناسی و ارائه آنها مانند دیگران چیزی نیست که من دنبالش هستم و سعی کردم دانشم را در مسیر دیگری به کار بگیرم.
دنبال کار دیگری بودم. قانع نبودم به روال معمول و همکارانم هنوز میگویند که کارآفرینی و روانشناسی چه ربطی به هم دارند! همچنین وقتی با فضاهای کارآفرینی کشور آشنا شدم، افق دیدم گستردهتر شد و بیشتر تشویق شدم که در این زمینه کار کنم. الان در سال بالغ بر 150نفر به کلینیک مشاوره کسبوکارم مراجعه میکنند و با بازخوردهایی که میگیرم میبینم موفقیت نسبی را در روند کاریشان به دست آوردهاند. در سالهای 86 و 87، کارآفرین برتر کشور و استان اصفهان شدم. همچنین در سال88 پژوهشگر برتر اداره کار استان اصفهان و در سال 89 پژوهشگر برتر نوآوریهای نوین در حوزه مشاوره بهبود زندگی شدم.