فرهنگ مدرن به طور مداوم در حال ترسیم نقشه های گنج برای ماست. این نقشه ها مسیر رسیدن به یک زندگی ایده آل را به ما نشان می دهند و وعده می دهند که اگر به اندازه کافی سخت کار کنیم، به اندازه کافی سریع بدویم و به اندازه کافی هوشمندانه عمل نماییم در نهایت به جزیره افسانه ای خوشبختی خواهیم رسید. جامعه این جزیره را با نام های مختلفی صدا می زند: ثروت بی پایان، شهرت عالمگیر، ظاهر بی نقص یا جایگاه شغلی رفیع.
ما این نقشه ها را باور می کنیم. با تمام وجود شروع به دویدن در مسیری می کنیم که برای مان ترسیم کرده اند. ما شب ها بیدار می مانیم، از خوشی های مان می زنیم و تمام انرژی خود را صرف دنبال کردن این اهداف می کنیم، اما یک اتفاق عجیب و اغلب تراژیک در این میان رخ می دهد. بسیاری از کسانی که به این مقصدهای رویایی می رسند، به جای یافتن گنج، با یک سرزمین خالی و بادخیز روبه رو می شوند. آنها به قله می رسند، اما متوجه می شوند که منظره از آن بالا، آنقدرها هم که فکر می کردند، تماشایی نیست.
این اهداف همان سراب های تجاری هستند؛ مقاصدی دروغین که از دور درخشان و وسوسه انگیز به نظر می رسند، اما با نزدیک شدن به آنها، ماهیت توخالی شان آشکار می شود. روانشناسان معتقدند که یکی از بزرگ ترین منابع رنج در دنیای امروز همین تعقیب بی وقفه اهداف اشتباهی است. ما در این مقاله به کالبدشکافی چند مورد از بزرگ ترین این سراب ها می پردازیم؛ نقشه هایی که شما باید با شجاعت، آنها را پاره کنید.
سراب های بیرونی: تله های اعتبار و انباشت

اولین و فریبنده ترین دسته از اهداف پوچ آنهایی هستند که ریشه در تایید بیرونی و مقایسه با دیگران دارند. ما به دنبال چیزهایی می رویم، نه به این دلیل که واقعا آنها را می خواهیم، بلکه چون جامعه به ما گفته است که باید آنها را بخواهیم.
• رویای همیشه بیشتر: تعقیب ثروت و دارایی های مادی، شاید بزرگ ترین سراب در این دسته باشد. ما به خودمان قول می دهیم که «وقتی آن خانه بزرگ تر را بخرم» یا «وقتی حساب بانکی ام به آن عدد مشخص برسد» بالاخره خوشحال خواهم شد، اما علم روانشناسی پدیده ای به نام تردمیل لذت گرایانه (Hedonic Treadmill) را به ما نشان می دهد. مغز ما به سرعت به شرایط جدید عادت می کند. آن ماشین جدید یا آن خانه بزرگ، برای چند هفته هیجان انگیز است، اما به زودی به بخشی عادی از زندگی تبدیل می شود و ما دوباره به همان سطح پایه از رضایت بازمی گردیم. این یک مسابقه بدون خط پایان است که در آن شما برای ماندن در جای خودتان، باید دائما سریع تر بدوید.
• گرسنگی برای تایید همگانی: تلاش برای اینکه همه شما را دوست داشته باشند و تحسین تان کنند یک شغل تمام وقت و بسیار فرسایشی است که هیچ حقوق و مزایایی ندارد. در عصر شبکه های اجتماعی این سراب از همیشه درخشان تر به نظر می رسد. ما به دنبال لایک ها، دنبال کنندگان و اعتبار بیشتر هستیم اما تکیه کردن بر نظر دیگران برای احساس ارزشمندی مانند ساختن یک خانه روی شن های روان است. نظر مردم دمدمی مزاج و غیرقابل کنترل است. شما با هر موفقیتی دشمنان و منتقدان جدیدی نیز پیدا خواهید کرد. یک زندگی معنادار، بر پایه انجام دادن کاری که به آن باور دارید ساخته می شود، نه براساس کسب حداکثر رأی موافق از تماشاگران.
مطلب مرتبط: راهنمای نجات کسب و کار از شکست های ناگهانی
توهم کمال و کنترل: جنگ داخلی با خودمان

دسته دوم اهداف پوچ از یک نبرد درونی نشأت می گیرند. ما تلاش می کنیم تا نسخه ای بی نقص و شکست ناپذیر از خودمان و زندگی مان بسازیم، در حالی که ذات زندگی، سرشار از نقص و عدم قطعیت است.
• وسواس بی نقص بودن: چه در ظاهر فیزیکی، چه در عملکرد شغلی و چه در روابط، تلاش برای رسیدن به یک استاندارد خیالی و بی نقص دستورالعملی دقیق برای اضطراب و ناامیدی است. کمال گرایی برخلاف تصور دوست بهره وری نیست؛ دشمن آن است. این وسواس باعث اهمال کاری می شود (چون از ترس انجام ندادن یک کار به صورت بی نقص، اصلا آن را شروع نمی کنیم) و خلاقیت را از بین می برد (چون از هرگونه اشتباهی هراس داریم). یک زندگی واقعی و غنی، نه در بی نقص بودن، که در پذیرش شجاعانه نقص ها و رشد کردن از دل آنها معنا پیدا می کند.
• همیشه حق با من است: این یکی از ظریف ترین اما مخرب ترین تله های نفس است. تلاش مداوم برای اثبات درستی خودتان در هر بحث و مجادله ای انرژی روانی عظیمی را از شما می گیرد و روابط شما را مسموم می کند. این نیاز اغلب از یک ناامنی عمیق نشأت می گیرد. یک فرد با اعتماد به نفس واقعی از شنیدن نظرات مخالف نمی ترسد و می داند که هدف یک گفت وگو، رسیدن به حقیقت است، نه پیروزی در یک نبرد. گاهی اوقات، بزرگ ترین قدرت در توانایی گفتن این جمله است: «شاید حق با شما باشد، بگذار بیشتر درباره اش فکر کنم».
• فرار از هرگونه احساس منفی: جامعه مدرن به ما القا می کند که ما باید همیشه شاد و مثبت باشیم. این طرز فکر نه تنها غیرواقعی، بلکه مضر است. احساساتی مانند غم، خشم یا اضطراب بخشی طبیعی و ضروری از تجربه انسانی هستند. آنها مانند چراغ های هشدار در داشبورد ماشین به ما سیگنال می دهند که چیزی نیاز به توجه دارد. تلاش برای سرکوب کردن یا فرار از این احساسات مانند خاموش کردن این چراغ های هشدار است. این کار مشکل را حل نمی کند، بلکه آن را به عمق ناخودآگاه ما می فرستد تا بعدا با قدرتی بیشتر بازگردد. رشد واقعی، نه در نبود احساسات منفی، که در یادگیری نحوه مواجهه سالم با آنها نهفته است.
یافتن نقشه واقعی: جایگزین کردن سراب ها

اگر این اهداف سراب هایی بیش نیستند، پس مقصد واقعی کجاست؟ پاسخ در یک تغییر جهت بنیادین نهفته است؛ از تمرکز بر مقصد به لذت بردن از مسیر، از تمرکز بر نتیجه به ارزش دادن به فرآیند.
به جای تعقیب ثروت بی پایان به دنبال امنیت مالی باشید. یعنی داشتن منابع کافی برای زندگی راحت و دنبال کردن علایق تان بدون آنکه برده پول شوید. به جای جست وجوی تایید همگانی، بر روی ساختن چند رابطه عمیق و صادقانه با افرادی که شما را همانگونه که هستید، می پذیرند، سرمایه گذاری کنید. به جای وسواس برای کمال، عشق به «رشد و یادگیری» را جایگزین کنید. هر اشتباه را به چشم یک فرصت برای بهترشدن ببینید و به جای فرار از احساسات منفی، هنر «پذیرش و تاب آوری» را تمرین کنید.
مطلب مرتبط: نجات کسب و کار در بازارهای بی ثبات امروزی
سخن پایانی
زندگی یک مسابقه برای رسیدن به یک خط پایان خیالی نیست. این یک سفر اکتشافی است که در آن ارزش در خود سفر نهفته است. بسیاری از ما آنقدر بر روی مقصدهای دروغینی که جامعه برای مان تعیین کرده تمرکز می کنیم که فراموش می نماییم از منظره مسیر لذت ببریم.
شجاعت واقعی در توانایی تشخیص این سراب ها و انتخاب آگاهانه مسیری متفاوت است. مسیری که شاید در نقشه های دیگران وجود نداشته باشد، اما به تنها سرزمینی ختم می شود که در آن، گنج واقعی یافت می گردد: یک زندگی اصیل، معنادار و سرشار از رضایت درونی.
منابع:
https://alcaldiasancristobal.gob.ve/
https://pkmmuka.cianjurkab.go.id/
https://collegiogeometri.mb.it/