تصور کنید دو دوست قدیمی پس از مدت ها یکدیگر را در کافه ای ملاقات می کنند. اولی با هیجان از پروژه های جدیدش، حس تعلق به تیم و مدیرش که همیشه مشوق ایده های اوست، صحبت می کند. چشمانش از رضایت برق می زند و انرژی اش مسری است. دومی اما با چهره ای خسته، از روزمرگی، ابزارهای ناکارآمد دیجیتال و فضایی که در آن کسی به حرف هایش اهمیتی نمی دهد، گله می کند. با اینکه هر دو حقوق تقریبا یکسانی دارند، تفاوت میان آنها از زمین تا آسمان است. این تفاوت عمیق در مفهومی پنهان شده که دنیای کسب و کار مدرن را دگرگون کرده است: تجربه کارمند.
شاید در نگاه اول این عبارت کمی لوکس یا متعلق به شرکت های بزرگ فناوری در سیلیکون ولی به نظر برسد، اما بیایید یک قدم عقب تر برویم. تجربه کارمند مجموع تمام برداشت ها، احساسات و تعاملاتی است که یک فرد در طول سفر خود با یک سازمان دارد؛ از لحظه ای که آگهی استخدام را می بیند تا روزی که با آن شرکت خداحافظی می کند. این مفهوم دیگر یک موضوع جانبی و مربوط به دپارتمان منابع انسانی نیست، بلکه یک استراتژی حیاتی در قلب مدیریت کسب و کار است. در دنیای رقابتی امروز شرکت ها دریافته اند که حقوق و مزایا تنها بلیت ورود به بازی است، اما «تجربه» همان چیزی است که بهترین بازیکنان را در زمین نگه می دارد و آنها را به قهرمانی می رساند.
این تجربه، مانند یک پازل سه بعدی، از سه قطعه اصلی تشکیل شده است: محیط فیزیکی، محیط دیجیتال و محیط فرهنگی. وقتی این سه قطعه به درستی کنار هم قرار بگیرند، تصویری از یک محیط کاری خلق می شود که در آن افراد نه برای کار کردن، بلکه برای شکوفا شدن حضور دارند. ما در این مقاله قصد داریم شما را بیشتر با این مفهوم کلیدی آشنا کنیم. پس با ما همراه باشید تا ماجرا را زیر ذره بین ببریم.
قطعه اول: صحنه نمایش یا انبار متروکه؟
محیط فیزیکی اولین و ملموس ترین لایه از تجربه کارمند است. اینجا جایی است که کارمندان بخش قابل توجهی از روز خود را سپری می کنند. آیا دفتر کار شما شبیه یک صحنه نمایش الهام بخش است یا یک انبار تاریک و دلگیر؟
مطلب مرتبط: بهینه سازی تجربه کارمندان؛ چطور و چگونه؟
بیایید داستان یک شرکت نرم افزاری فرضی را در نظر بگیریم. مدیران این شرکت می توانستند مانند بسیاری دیگر کارمندان خود را در ردیف های تنگ و بی روح از میزهای خاکستری جای دهند، اما آنها رویکرد دیگری را انتخاب کردند. دفتر جدید شرکت با ترکیبی از فضاهای کار اشتراکی برای توفان های فکری، اتاقک های ساکت برای تمرکز عمیق و یک کافه تریا با نور طبیعی و گیاهان سرسبز طراحی شد. هدف ساختن یک محل کار نبود، بلکه خلق فضایی برای زندگی کاری بود. نتیجه چه شد؟ کارمندان نه تنها بهره وری بیشتری داشتند، بلکه از بودن در آن فضا انرژی می گرفتند. آنها زودتر می آمدند و دیرتر می رفتند، نه از روی اجبار، بلکه از روی اشتیاق. محیط فیزیکی، زبان بدن یک سازمان است. این فضا به کارمندان می گوید: ما به آسایش، خلاقیت و سلامتی شما اهمیت می دهیم.
قطعه دوم: ابزار استادی یا چکش سنگی؟
در عصر دیجیتال بخش بزرگی از کار ما در دنیای مجازی اتفاق می افتد. محیط دیجیتال مجموع تمام ابزارها، نرم افزارها و پلتفرم هایی است که یک کارمند برای انجام وظایفش با آنها سروکار دارد. دادن ابزارهای دیجیتال ناکارآمد و پراکنده به یک کارمند حرفه ای، مانند دادن یک چکش سنگی به یک نجار ماهر است. شاید کار را انجام دهد، اما با چه هزینه ای از انرژی، زمان و انگیزه؟
یک شرکت مشاور مدیریت جهانی را تصور کنید. آنها متوجه شدند که مشاوران شان مجبورند برای هر کاری از یک نرم افزار متفاوت استفاده کنند: یکی برای ارتباطات، یکی برای مدیریت پروژه، دیگری برای گزارش هزینه ها و یک پلتفرم کند و طاقت فرسا برای دسترسی به منابع شرکت از راه دور. این آشفتگی دیجیتال کارمندان را خسته و ناامید کرده بود. شرکت با سرمایه گذاری بر روی یک پلتفرم یکپارچه و کاربرپسند، این تجربه را متحول کرد. اکنون همه چیز، از ارسال یک پیام سریع به همکار تا تحلیل داده های پیچیده مشتری، در یک محیط روان و منسجم انجام می شد. این تحول، به خصوص برای نیروهای دورکار، یک معجزه بود. آنها حس کردند که شرکت برای زمان و انرژی شان ارزش قائل است و ابزارهایی در اختیارشان گذاشته که شایسته مهارت های شان باشد.
قطعه سوم: روح سازمان و ضربان قلب آن
مهمترین و تثیرگذارترین قطعه این پازل، محیط فرهنگی است. می توان بهترین دفتر و پیشرفته ترین ابزارها را داشت، اما اگر فرهنگ سازمانی سمی باشد، همه چیز بی ارزش خواهد بود. فرهنگ، همان چیزی است که وقتی هیچ کس نگاه نمی کند، اتفاق می افتد. این روح نامرئی سازمان، در نحوه تعامل مدیران با کارمندان، در میزان شفافیت، در حس تعلق و در ارزشی که برای تک تک افراد گذاشته می شود، جریان دارد.
مطلب مرتبط: سرمایه گذاری روی تجربه کارکنان؛ چرا و چگونه؟
برای مثال، بیایید به فروشگاه های زنجیره ای مواد غذایی والمارت نگاه کنیم. آنها یک اصل ساده فرهنگی داشتند: «هیچ ایده ای کوچک نیست». یک روز، یکی از کارمندان صندوق، پیشنهادی برای تغییر چیدمان صف انتظار مشتریان برای کاهش ازدحام در ساعات شلوغی داد. در بسیاری از شرکت ها، این ایده احتمالا نادیده گرفته می شد اما مدیر شعبه نه تنها با دقت به او گوش داد، بلکه ایده را در مقیاس کوچک آزمایش کرد. وقتی طرح موفقیت آمیز بود، آن را در تمام فروشگاه اجرا و از آن کارمند به طور رسمی تقدیر کرد. این یک پیام قدرتمند برای مشتریان بود. به طوری که همه را تحت تاثیر قرار می داد.
منابع: