رسیدن به صندلی مدیرعاملی برای بسیاری نقطه اوج یک مسیر حرفه ای است. این جایگاه مترادف با قدرت، موفقیت، اعتبار و البته درآمدی است که رویای بسیاری از ماست. ما مدیران عامل را روی جلد مجلات معتبر می بینیم، در کنفرانس های جهانی برای شان دست می زنیم و داستان موفقیت شان را به عنوان الگویی بی نقص دنبال می کنیم. تصویری که رسانه ها از آنها می سازند، تصویر یک فرمانده با اعتماد به نفس، قاطع و همیشه مسلط بر اوضاع است.
اما پشت این نمای پولادین حقیقتی پنهان شده است که به ندرت در مورد آن صحبت می شود. حقیقت این است که جایگاه مدیرعاملی یکی از تنهاترین، پرفشارترین و از نظر روانی، فرساینده ترین مشاغل دنیاست. این جایگاهی است که چالش هایش را نمی توان در هیچ مدرسه کسب و کاری آموخت. این چالش ها از جنس استراتژی و امور مالی نیستند؛ از جنس روح و روان انسان هستند و می توانند حتی قدرتمندترین رهبران را نیز به زانو درآورند.
این شغل شما را تغییر می دهد. نه فقط برنامه روزانه را، بلکه شخصیت، روابط و نگاه تان به جهان را. این یک تغییر کامل است که اغلب افراد برای آن آماده نیستند. درک این حقایق ناگفته، نه تنها برای کسانی که آرزوی رسیدن به این جایگاه را دارند، بلکه برای تمام افرادی که با یک مدیرعامل کار می کنند نیز ضروری است. ما در این مقاله به دنبال بررسی هرچه دقیق تر این واقعیت های تلخ هستیم.
انزوای خردکننده در بالاترین طبقه
اولین و شاید تکان دهنده ترین حقیقتی که یک مدیرعامل جدید با آن روبه رو می شود، انزوای مطلق است. تا دیروز شما عضوی از یک تیم بودید. همکارانی داشتید که با آنها درد دل می کردید، در مورد چالش های کاری با هم مشورت می کردید و پس از یک جلسه سخت، می توانستید در کنارشان از مدیر بالادستی گله کنید، اما به محض اینکه شما مدیرعامل می شوید، همه اینها به پایان می رسد.
مطلب مرتبط: وقتی به باور مدیریت می رسید
شما دیگر نمی توانید یکی از بچه های تیم باشید. روابط دوستانه قدیمی با همکاران، تحت تاثیر سلسله مراتب جدید، تغییر شکل می دهد. آنها دیگر شما را به چشم یک دوست برابر نمی بینند. از طرف دیگر، شما هم نمی توانید آسیب پذیری ها، ترس ها و تردیدهای تان را با تیم خود در میان بگذارید، زیرا وظیفه شما تزریق اعتماد به نفس و انگیزه به آنهاست. این یک پارادوکس دردناک است؛ شما بیش از هر زمان دیگری به حمایت نیاز دارید، اما کمتر از همیشه به آن دسترسی دارید.
این تنهایی، یک احساس زودگذر نیست؛ یک وضعیت پایدار است. شما در بالاترین نقطه هرم ایستاده اید. منظره از آن بالا شاید شگفت انگیز باشد، اما هوای آنجا رقیق است و هیچ کس کنارتان نیست تا در توفان ها دست تان را بگیرد. به همین دلیل است که بسیاری از مدیران عامل موفق، به گروه های همتای خارج از سازمان خود پناه می برند تا بتوانند حداقل با چند نفر که موقعیت مشابهی دارند، بدون قضاوت صحبت کنند.
سنگینی جهانی که بر شانه های شماست
در هر سطحی از مدیریت فشار کاری وجود دارد، اما فشاری که یک مدیرعامل تحمل می کند، از جنس دیگری است. این فقط فشار کاری نیست؛ این سنگینی بار مسئولیت تمام زندگی هایی است که به تصمیمات شما گره خورده اند. وقتی یک مدیر میانی اشتباه می کند، شاید یک پروژه به خطر بیفتد، اما وقتی یک مدیرعامل تصمیم اشتباهی می گیرد، ممکن است معیشت صدها یا هزاران خانواده به خطر بیفتد.
هر تصمیمی، از تغییر یک استراتژی بازاریابی گرفته تا تعدیل نیرو یا ورود به یک بازار جدید، پیامدهای گسترده ای دارد. این آگاهی که هر حرکت شما می تواند روی زندگی کارمندان، اعتماد مشتریان و سرمایه سهامداران تاثیر بگذارد، یک بار روانی عظیم است که هرگز شما را رها نمی کند. این فشار، ساعت کاری نمی شناسد. ساعت پنج عصر، وقتی کارمندان به خانه می روند، این بار سنگین همراه شما به خانه می آید. در تعطیلات، در مهمانی ها و نیمه های شب، این دغدغه ها در ذهن شما رژه می روند.
مطلب مرتبط: من دانای کل هستم
شرکت هایی مانند نوکیا یا بلک بری را در نظر بگیرید. مدیران عامل این شرکت ها در یک مقطع زمانی باید تصمیم می گرفتند که آیا به سیستم عامل خود وفادار بمانند یا به دنیای اندروید بپیوندند.
ما امروز به سادگی این تصمیم را قضاوت می کنیم، اما تصور کنید در آن لحظه، با آن حجم از فشار و اطلاعات ناقص، چه بار روانی خردکننده ای بر دوش آن افراد بوده است. توانایی مدیریت این فشار دائمی، یکی از کلیدی ترین شاخصه های بقا در این نقش است.
مبارزه بی پایان با دشمنی به نام تردید
از بیرون، مدیرعامل یک کوه اعتماد به نفس به نظر می رسد. او باید قاطع باشد، دیدگاه روشنی داشته باشد و پاسخ تمام سوالات را بداند اما در درون، بسیاری از بهترین رهبران، با یک همراه همیشگی و تاریک زندگی می کنند: تردید به خود. سندرم ایمپاستر یا خودویرانگری، در این جایگاه به شدیدترین شکل ممکن بروز می کند.
شما دائما با خودتان فکر می کنید: آیا من برای این کار ساخته شده ام؟ آیا به اندازه کافی خوب هستم؟ چه می شود اگر همه بفهمند که من آنقدرها هم که تظاهر می کنم، نمی دانم؟
این تردیدها از آن جهت خطرناک هستند که شما تقریبا هیچ راهی برای اعتبارسنجی آنها ندارید. همه به شما به چشم پاسخ نهایی نگاه می کنند؛ پس شما از چه کسی می توانید سوالات مردد خود را بپرسید؟
این نبرد درونی، انرژی روانی زیادی از شما می گیرد. شما باید نقابی از قطعیت به چهره بزنید، در حالی که در درون تان توفانی از عدم اطمینان برپاست. رهبران بزرگ کسانی نیستند که هرگز تردید نمی کنند، بلکه کسانی هستند که یاد می گیرند با وجود این تردیدها، باز هم قدم بعدی را محکم بردارند. آنها می پذیرند که نیازی نیست تمام پاسخ ها را داشته باشند، بلکه وظیفه شان این است که بهترین سوال ها را بپرسند و تیم شان را برای یافتن پاسخ، توانمند سازند.
رئیس واقعی شما کیست؟ مدیریت هیأت مدیره
بسیاری از کارآفرینانی که به جایگاه مدیرعاملی می رسند، تصور می کنند که دیگر رئیسی بالای سرشان نخواهد بود. این یک توهم خطرناک است. شما یک رئیس جدید و بسیار قدرتمند دارید: هیأت مدیره. رابطه با هیأت مدیره، یکی از پیچیده ترین و پرچالش ترین جنبه های این شغل است که هیچ کس شما را برای آن آماده نمی کند.
مطلب مرتبط: صفر تا صد مدیریت کسب و کار در شهرهای بزرگ
شما فکر می کنید هیأت مدیره آنجاست تا به شما کمک کند، اما در واقع، این شما هستید که باید آنها را مدیریت کنید. مدیریت انتظارات شان، مدیریت ارتباطات با آنها و مدیریت دخالت های گاه و بیگاه شان در امور اجرایی، یک رقص سیاسی بسیار ظریف است. آنها چشم اندازهای بلندمدت دارند و شما درگیر بحران های روزمره هستید. آنها گزارش های بی نقص می خواهند و شما با واقعیتی پر از نقص و کاستی دست و پنجه نرم می کنید. ایجاد یک رابطه مبتنی بر اعتماد و شفافیت با هیأت مدیره، در حالی که استقلال مدیریتی خود را حفظ می کنید، یک هنر است. شما باید یاد بگیرید چه زمانی اطلاعات را به اشتراک بگذارید، چه زمانی باید روی موضع خود پافشاری کنید و چگونه حمایت آنها را برای پیشبرد استراتژی های تان جلب کنید. فراموش نکنید، در نهایت این هیأت مدیره است که قدرت استخدام و اخراج شما را در دست دارد.
سخن پایانی
مسیر مدیرعاملی، مسیری پر از افتخار، اما به همان اندازه پر از رنج و تنهایی است. این شغل، بیشتر از آنکه یک نقش حرفه ای باشد، یک سفر عمیق شخصی برای خودشناسی و استقامت است. شناخت این چالش های پنهان، به ما کمک می کند تا با دیدی واقع بینانه تر به این جایگاه نگاه کنیم و درک کنیم که رهبران بزرگ، قهرمانان بی نقصی نیستند؛ آنها انسان های شجاعی هستند که هر روز با دیوهای درونی و بیرونی می جنگند تا تاثیر مثبتی در دنیا بر جای بگذارند. این یک شغل نیست؛ یک رسالت است و تنها کسانی می توانند در آن دوام بیاورند که برای پرداخت بهای سنگین آن، آماده باشند.
منابع: