- رییسجان صبح عالی متعالی. - سلام جوون، صبحت به خیر. از این ورا اومدی اول صبحی. ما هنوز جلوی دکونو آب و جارو نکردیم. - والا مفتخرم به استحضارتون برسونم که بدبخت شدیم رفت. یعنی هم بدبخت شدیم هم بیچارهها...- چرا جوون؟ خدا نکند بدبخت بشی.- شدیم دیگه آقا. شدیم.- خب ببین بدبختی و خوشبختی یک مفاهیمی هستن نسبی، یعنی معمولا...
- خدا به سر شاهده، یه زونکن بود ابعاد تقریبا انقد.... در انقد... خودش دستی آورد بعد هم رفت اونطرف...- اینکه تو گفتی زونکن نبود که قربون شکلت، این تقریبا ابعاد تشک استاندارد کشتی بود! خب، حالا آورد به کی تحویل داد؟ بچههای اونطرف؟ پروژهایها؟ - آره گمونم به اونوریا داد. حالا شما کاری داشتین با این مدارک؟- آره بابا. در...
از وقتی که به ردای مدیریت بخش ملبس شدهام یک نیمچه اتاق فکسنی در اختیارم گذاشتهاند. البته دیوارهای درست و حسابی اسطقسدار که ندارد. با تیغههایی به بلندی قامت یک انسان متوسط از محیط بخش جدا هستم. شخصا با مقادیری اغماض نیمچه اتاق را به مقام چهاردیواری ارتقا داده و با عنایت به آموزه فرهنگی چهاردیواری اختیاری، دست به تغی...
به نظر میرسد که بنده و گروهم اصولا علاقهمندیم که چرخ را از اول اختراع کنیم. نه فقط چرخ، وسایل اولیه دیگر مثل کارد، نیزه و بیل. هماکنون جریان یکی از این اختراعات و ابداعات را خدمتتان عرض میکنم که ملتفت شوید. اوایل مدیریت بر گروه هستم که یکی از کورانهای شدید کاری از راه میرسد. مدرک است که پشت مدرک از راه میرسد.
...
مرد خیلی سادهای به نظر میرسد. با چهره خیلی معمولی. لباس پوشیدن معمولی. قد و قواره متوسط. حدود چهل و اندی ساله. کم حرف و بیسروصدا. خیلی بیحاشیه میآید و میرود. هیچ وقت نمیشود فهمید دقیقاً سمت سازمانی او در شرکت چیست. گاهی پشت میزی کنار رئیسدفتر مدیرعامل مینشیند. گاهی مثل یک پیک یا نامهرسان داخل راهروها و راهپل...
اوایل کسب مقام مدیریت است. بدجوری داغ هستم. جوان و جویای نام. دلم میخواهد دنیا را تکان دهم. سقف فلک صنعت و تجارت را بشکافم و طرحی نو در اجرای پروژهها دراندازم. از هر طرح جدیدی که به نظرم منطقی میآید استقبال میکنم. جدید است؟ باکی نیست. یاد میگیریم.برنامهریزی و سازماندهی میکنیم و به روشهای نوین مدیریت اینجایی دس...
همه استاد صدایش میکنند. البته پشتسرش. به ظاهر از این خطاب خوشش نمیآید. کسی هم جرأت ندارد کاری بکند که او خوشش نیاید. قد و قامت متوسط و هیکل متناسب دارد. شکم تخت برعکس اغلب مدیران رده بالای شرکت. سبیل تابانیده از بناگوش دررفته دارد و موهای جوگندمی تنک. گمانم تنها مدیری است که حق دارد پشت میزش سیگار بکشد و فرت و فرت...
با رییس بخش ترور و وحشت جلسه داریم. استاد. بیتعارف میترسم. هرگونه اغتشاشی در جلسه میتواند به ضرر اعتبار مدیریت و گروه نوپایم بینجامد.
شاید اگر سن و سالی بیشتر یا قد و قامتی بلندتر و یا مویی سفیدتر میداشتم کار اندکی راحتتر میشد. به لحاظ فنی و تخصصی خیالم تخت است.
م...
یکی از دورانهای شلوغکاری گروهمان است. سه چهار تا پروژه بزرگ را در آن واحد پیش میبریم. بچههای گروه هم خسته شدهاند و هم از کار یادگرفتنشان خوشحالند. خودم هم احساس میکنم کمکم داریم به یک گروه حرفهای تبدیل میشویم. دقیقا روی روال مدارک به دست من میرسد و با هامش دقیق به افراد مربوطه ارجاع میشود و بچهها هم انصاف...
میشناسمش، جوان بدی نیست؛ سه چهار سالی هست که در شرکت ما کار میکند، از نظر سن و سال و سابقه زمانی یک رده از من عقبتر است، اما تا حالا توی تیم هیچکدام از مدیران همرده من نبوده، بیشتر مثل یک کارشناس آزاد باید (یک چیزی مثل خبرنگار آزاد یا پزشک بیمرز) کار میکرده، هرکدام از پروژهها که آدم کم آوردهاند بدون آنکه بدن...
روزهای اولی است که سمت مدیریتی گرفتهام؛ تقریبا برای این سمت جوانم. سرم پر از باد است و جوگیر شدهام. ذهنم مثل اغلب اذهان جوان درگیر کلیشههای تودرتوست که از هریک به گریزی داخل کلیشه بزرگتری افتادهای و انگار کاریش هم نمیشود کرد، فقط گذر عمر باید. کلیشه مدیر جوان زرنگ و خوشتیپ، البته این یکی ذاتی است و ربطی به سمت...