در بخش بزرگی از قرن بیستم مسیر حرفه ای یک فرد قابل پیشبینی و سرراست بود. مانند یک قطار که روی یک ریل ثابت حرکت می کند. شما به دانشگاه می رفتید، یک تخصص کسب می کردید، به یک شرکت می پیوستید و پس از سی یا چهل سال کار وفادارانه، با یک ساعت طلایی و حس امنیت بازنشسته می شدید. در این مدل آموزش یک رویداد یک باره بود. شما در جوانی ذهن خود را با مجموعه ای از دانش و مهارت های مشخص بارگیری می کردید و این بار برای کل سفر کافی بود. شرکت ها کارمندانی را استخدام می کردند که یک محصول نهایی بودند؛ کاملا شکل گرفته و آماده برای انجام یک وظیفه مشخص تا پایان عمر کاری شان. این دنیا، دنیای ثبات بود و بزرگ ترین دارایی یک کارمند دانش او بود.
خبر تلخ اینکه آن دنیا دیگر وجود ندارد. آن قطار از ریل خارج شده و آن ریل ها برچیده شده اند. امروزه مسیر حرفه ای بیشتر شبیه به هدایت یک قایق در اقیانوسی توفانی و ناشناخته است که در آن توانایی تغییر مسیر، خواندن نقشه های جدید و تعمیر موتور در میانه راه، بسیار حیاتی تر از دانستن مقصد اولیه است.
در این اقتصاد جدید دانش به سرعت منسوخ می شود. یک زبان برنامه نویسی که امروز پرطرفدار است، ممکن است در پنج سال آینده بی ارزش باشد. یک استراتژی بازاریابی که دیروز کار می کرد، فردا یک پاورقی تاریخی خواهد بود. در این جهان پرآشوب، یک مفهوم جدید به عنوان ارزشمندترین سرمایه اقتصادی ظهور کرده است: آمادگی نیروی کار.
این مفهوم، صرفا یک کلمه کلیدی جذاب در حوزه منابع انسانی نیست؛ این اصل سازمان دهی جدیدی برای موفقیت اقتصادی است، اما این آمادگی دقیقا چیست و چرا شکاف بین نیروی کار آماده و غیرآماده، در حال تبدیل شدن به بزرگ ترین بحران خاموش اقتصاد جهانی است؟
آناتومی یک کارمند آماده
آمادگی نیروی کار بر دو ستون مکمل اما کاملا متفاوت بنا شده است. درک تفاوت میان این دو کلید درک اقتصاد مدرن است.
ستون اول، مهارت های فنی (Hard Skills) هستند. اینها دانش و توانایی های مشخص، قابل اندازه گیری و قابل آموزشی هستند که برای انجام یک کار خاص لازمند: از برنامه نویسی کامپیوتری و تحلیل داده تا حسابداری و کار با یک نرم افزار مهندسی.
مطلب مرتبط: چرا استخدام مهارت محور نیروی کار مهم است؟
مهارت های فنی را می توان به یک ارز محلی تشبیه کرد. آنها در یک کشور خاص (یک صنعت یا یک شرکت) بسیار ارزشمند هستند، اما به محض اینکه شما از مرز آن کشور خارج شوید، ممکن است ارزش خود را به سرعت از دست بدهند یا نیازمند تبدیل شدن به یک ارز دیگر باشند. این مهارت ها حیاتی هستند، اما به دلیل سرعت سرسام آور تغییرات تکنولوژی، عمر مفید کوتاهی دارند و به طور مداوم در حال بی ارزش شدن هستند.
ستون دوم، که به طور فزاینده ای مهمتر می شود، مهارت های پایدار (Durable Skills) هستند. این مهارت ها که گاهی به اشتباه «مهارت های نرم» نامیده می شوند، ویژگی های بنیادین انسانی و شناختی هستند که در هر شغل، صنعت و دوره ای از تاریخ ارزشمندند: تفکر انتقادی، حل مسئله پیچیده، خلاقیت، هوش هیجانی، ارتباط موثر و توانایی همکاری. این مهارت ها ارز ذخیره جهانی در اقتصاد استعدادها هستند؛ مانند دلار آمریکا یا طلا.
آنها ارزش خود را حفظ می کنند، صرف نظر از اینکه در نیویورک باشید یا توکیو، در سال ۱۹۹۰ باشید یا ۲۰۳۰. اینها مهارت هایی هستند که ماشین ها و هوش مصنوعی در تقلید آنها با چالش های جدی روبه رو هستند. شرکت هایی مانند گوگل سال ها پیش دریافتند که موفق ترین کارمندان شان، لزوما بهترین کدنویس ها نیستند، بلکه افرادی هستند که بالاترین سطح از این مهارت های پایدار را دارند.
یک کارمند آماده ترکیبی هوشمندانه از هر دو ارز را در سبد دارایی های خود دارد. او یک متخصص فنی است که همزمان یک متفکر نقاد، یک ارتباط گیرنده عالی و یک یادگیرنده مادام العمر نیز هست.
شکاف بزرگ عرضه و تقاضای استعداد
بزرگ ترین مشکل امروز این است که سیستم جهانی تولید استعداد (یعنی نظام آموزشی) هنوز در حال تولید انبوه ارزهای محلی منسوخ شده است، در حالی که اقتصاد جهانی به شدت تشنه ارز ذخیره جهانی است. این عدم تطابق یک شکاف آمادگی غول پیکر ایجاد کرده است. در یک سو میلیون ها فارغالتحصیل با مدارکی در دست وجود دارند که مهارت های شان با نیازهای واقعی بازار کار همخوانی ندارد. در سوی دیگر شرکت ها با میلیون ها موقعیت شغلی خالی مواجه هستند که نمی توانند فرد مناسبی برای آنها پیدا کنند.
این شکاف یک مشکل صرفا اجتماعی نیست؛ این یک ترمز قدرتمند برای رشد اقتصادی است. این پدیده، مانند آن است که یک کشور منابع طبیعی فراوانی در اختیار داشته باشد، اما ابزار لازم برای استخراج و پالایش آنها را نداشته باشد. هر موقعیت شغلی که به دلیل نبود فرد مناسب خالی می ماند، به معنای از دست رفتن بهره وری، نوآوری و درآمد مالیاتی است. این ناکارآمدی در بازار استعداد شاید پرهزینه ترین چالش پنهان پیش روی اقتصادهای توسعه یافته و در حال توسعه باشد.
صورت بندی جدید استعداد: مسئولیت مشترک برای ساختن آینده
پر کردن این شکاف و ساختن یک نیروی کار آماده، وظیفه یک نهاد به تنهایی نیست. این یک قرارداد اجتماعی سه جانبه جدید می طلبد.
اول، نظام آموزشی باید از مدل مبتنی بر انتقال دانش یک باره به مدل مبتنی بر توانمندسازی برای یادگیری مادام العمر حرکت کند. به جای اینکه دانشجویان را با حقایق و ارقام پر کنند، باید به آنها چگونه فکر کردن را بیاموزند. برنامه درسی باید حول محور پروژه های واقعی، حل مسئله گروهی و توسعه مهارت های پایداری مانند تفکر انتقادی و ارتباطات بازطراحی شود.
مطلب مرتبط: آموزش کارمندان جدید در شرکت: دستورالعملی برای مدیران!
دوم، شرکت ها باید نقش خود را از یک مصرف کننده استعداد به یک توسعه دهنده استعداد تغییر دهند. دوران استخدام یک محصول نهایی به پایان رسیده است. شرکت های هوشمند، امروز خود را به دانشگاه های دائمی تبدیل کرده اند. آنها به طور مداوم بر روی برنامه های بازآموزی و افزایش مهارت کارمندان خود سرمایه گذاری می کنند تا اطمینان حاصل کنند که نیروی کارشان نه تنها برای امروز، بلکه برای چالش های پنج سال آینده نیز آماده است. آنها به جای استخدام برای دانش، برای پتانسیل یادگیری استخدام می کنند.
سوم، افراد باید مسئولیت حرفه ای خود را به طور کامل به عهده بگیرند. در اقتصاد جدید شما یا در حال یادگیری هستید یا در حال منسوخ شدن. هیچ حالت میانه ای وجود ندارد. کنجکاوی، سازگاری و تعهد به یادگیری مادام العمر، دیگر ویژگی های شخصیتی مطلوب نیستند؛ آنها پیش نیازهای ضروری برای بقای حرفه ای هستند.
بی شک آمادگی نیروی کار یک مقصد نیست که بتوان به آن رسید و متوقف شد؛ این یک وضعیت دائمی حرکت، تکامل و انطباق است. این مفهوم، بازتعریف بنیادین رابطه ما با کار و یادگیری است. در قرن بیستم، شما آنچه را که می دانستید، به دست می آوردید. در قرن بیست و یکم، شما آنچه را که می توانید یاد بگیرید، به دست خواهید آورد. این تغییر ظریف، اما عمیق، تمام تفاوت ها را رقم خواهد زد.
منابع: