یک کاپیتان کشتی را در نظر بگیرید که برای عبور از اقیانوسی ناشناخته آماده می شود. او بهترین ابزارهای ناوبری را در اختیار دارد، اما در اعماق وجودش مجموعه ای از اصول بنیادین و نانوشته نیز وجود دارد که در لحظات بحرانی تصمیمات نهایی او را شکل می دهد. اصولی مانند اینکه امنیت خدمه همیشه بر سرعت رسیدن به مقصد اولویت دارد یا اینکه در زمان توفان شفافیت و ارتباط مداوم با تیم کلید حفظ روحیه است. این اصول یک راهنمای تاکتیکی ساده نیستند؛ آنها سیستم عامل درونی و قطب نمای اخلاقی آن کاپیتان هستند. این همان چیزی است که ما آن را فلسفه مدیریت می نامیم.
بسیاری از مدیران، به خصوص کسانی که به تازگی به این جایگاه رسیده اند، مدیریت را مجموعه ای از وظایف مشخص می بینند: تعیین اهداف، تخصیص منابع، نظارت بر عملکرد و گزارش دهی. آنها آنقدر درگیر کارهای روزمره می شوند که هرگز زمانی را برای فکر کردن به سوالات عمیق تر اختصاص نمی دهند. سوالاتی مانند اینکه من به چه چیزی به عنوان یک رهبر باور دارم؟ باور من درباره انگیزه انسان ها چیست؟ خط قرمزهای اخلاقی من در مواجهه با یک بحران کجاست؟
در غیاب یک پاسخ روشن به این سوالات مدیریت به یک فعالیت واکنشی و پر از تناقض تبدیل می شود. مدیری که یک روز بر روی توانمندسازی تیم تاکید می کند و روز بعد برای کوچک ترین تصمیم ها نیازمند تایید خودش است، در حال فرسایش بزرگ ترین سرمایه یک رهبر یعنی اعتماد است. داشتن یک فلسفه مدیریت به معنای نوشتن یک سند آکادمیک و پیچیده نیست، بلکه به معنای شفاف کردن این قطب نمای درونی است تا بتوانید کشتی تیم خود را با ثبات، انسجام و قاطعیت، حتی در متلاطم ترین دریاها هدایت کنید.
چرا به یک فلسفه مدیریتی نیاز داریم؟
داشتن یک فلسفه مدیریت مشخص مزایای استراتژیکی به همراه دارد که اغلب نادیده گرفته می شوند. اول از همه، این فلسفه به تصمیم گیری شما ثبات و سرعت می بخشد. وقتی شما می دانید که اصل بنیادین شما شفافیت است، در مواجهه با یک خبر بد، دیگر دچار تردید نخواهید شد که آیا باید آن را با تیم در میان بگذارید یا نه. انتخاب شما از پیش مشخص است. این کار انرژی ذهنی شما را برای تمرکز بر روی خود مشکل، به جای دست و پنجه نرم کردن با تردیدهای درونی، آزاد می کند.
مطلب مرتبط: کارآفرینی به سبک امروز
این فلسفه به تیم شما یک چارچوب قابل پیش بینی ارائه می دهد. اعضای تیم به سرعت یاد می گیرند که شما به چه ارزش هایی پایبند هستید، چگونه واکنش نشان می دهید و چه انتظاراتی دارید. این قابلیت پیش بینی، اضطراب و عدم اطمینان را در محیط کار کاهش می دهد و فضایی از امنیت روانی ایجاد می کند که در آن، افراد جرأت ریسک کردن، ایده پردازی و ارائه بازخورد صادقانه را پیدا می کنند.
فلسفه شما مانند یک آهن ربا عمل می کند. این آهن ربا افرادی را که با ارزش های شما همسو هستند جذب کرده و آنهایی را که با آن در تضاد هستند، دفع می کند. این فرآیند، به مرور زمان به ساختن یک تیم منسجم و هماهنگ کمک می کند که اعضای آن نه فقط برای پول، بلکه برای یک هدف و باور مشترک در کنار هم کار می کنند.
طراحی یک فلسفه مدیریت
یک فلسفه مدیریت شخصی بر روی سه ستون اصلی بنا می شود: ارزش ها، باورها و اصول.
ارزش ها (Values): ارزش های شما مفاهیمی هستند که برای تان بیشترین اهمیت را دارند. اینها کلماتی مانند صداقت، نوآوری، کیفیت، احترام یا رشد هستند. این کلمات تا زمانی که به صورت انتزاعی باقی بمانند، بی فایده اند. شما باید بتوانید هر یک از این ارزش ها را در قالب رفتارهای مشخص و قابل مشاهده تعریف کنید. اگر ارزش شما نوآوری است، این در عمل یعنی چه؟ آیا به تیم خود اجازه شکست خوردن می دهید؟ آیا زمانی را برای آزمایشگری و توفان فکری اختصاص می دهید؟
باورها (Beliefs): اینها مفروضات شما درباره طبیعت انسان و کار هستند. آیا شما به تئوری فلان از یک نظریه پرداز مدیریت باور دارید که معتقد است انسان ها به طور ذاتی تنبل هستند و باید با کنترل و نظارت دقیق وادار به کار شوند؟ یا به تئوری دیگری اعتقاد دارید که می گوید انسان ها به طور طبیعی به کار علاقه مند هستند و اگر به آنها استقلال و اعتماد داده شود، بهترین عملکرد خود را خواهند داشت؟ باورهای شما در این زمینه، به صورت مستقیم سبک رهبری شما را شکل خواهد داد.
اصول (Principles): اصول، قوانین راهنمای عملی هستند که ارزش ها و باورهای شما را به اقدامات روزمره ترجمه می کنند. اینها جملات دستوری هستند که شما در موقعیت های مختلف به آنها رجوع می کنید. برای مثال، بیل گیتس را در نظر بگیرید؛ یکی از اصول کلیدی او شفافیت رادیکال است. این اصل به این معناست که تمام جلسات ضبط شده و هر کس حق دارد به صورت محترمانه، نظر هر فرد دیگری، حتی مدیرعامل، را به چالش بکشد. این یک قانون عملی است که از باور او به قدرت حقیقت جویی نشأت می گیرد.
سبک های مدیریتی: فلسفه در عمل
سبک های مدیریتی مختلفی که می شناسیم، در واقع تجلی بیرونی فلسفه های درونی متفاوت هستند. سه سبک کلاسیک عبارتند از:
مطلب مرتبط: ناگفته های دنیای مدیریت: اکوسیستم نوین مدیریت
سبک دستوری یا استبدادی: این سبک، محصول یک فلسفه مبتنی بر تئوری کنترل و کارایی است. در این مدل مدیر تصمیمات را به تنهایی می گیرد و انتظار اطاعت کامل دارد. این رویکرد ممکن است در موقعیت های بحرانی و اضطراری که نیاز به تصمیم گیری سریع است یا در کار با تیم های بسیار بی تجربه برای مدت کوتاهی موثر باشد، اما در بلندمدت خلاقیت را نابود کرده، انگیزه را از بین می برد و به ریزش بهترین استعدادها منجر می شود.
سبک دموکراتیک یا مشارکتی: این سبک برآمده از یک فلسفه مبتنی بر اعتماد، همکاری است. در این مدل مدیر نظرات و بازخوردهای تیم را قبل از تصمیم گیری نهایی جویا می شود. این رویکرد به افزایش تعهد و انگیزه اعضا کمک می کند و به راه حل های خلاقانه تری منجر می شود. با این حال، ممکن است فرآیند تصمیم گیری را کند کرده و در تمام موقعیت ها کارآمد نباشد.
سبک لسه فر یا بازار آزاد: این سبک محصول یک فلسفه مبتنی بر استقلال و توانمندسازی کامل است. در این مدل مدیر هدف نهایی را مشخص می کند، اما به تیم خود آزادی کامل می دهد تا مسیر رسیدن به آن هدف را خودشان انتخاب کنند. این رویکرد برای کار با تیم های بسیار باتجربه، متخصص و خودانگیخته، ایده آل است، اما اگر در مورد تیمی که هنوز به بلوغ کافی نرسیده به کار گرفته شود، می تواند به هرج و مرج و عدم نتیجه گیری منجر شود.
هیچ کدام از این سبک ها به خودی خود خوب یا بد نیستند. یک مدیر موفق کسی نیست که همیشه به یک سبک می چسبد، بلکه کسی است که یک فلسفه مدیریتی باثبات دارد اما می تواند سبک خود را براساس موقعیت، سطح بلوغ تیم و ماهیت وظیفه، تطبیق دهد.
چگونه فلسفه خود را بسازیم؟
ساختن فلسفه مدیریت شخص، یک فرآیند درون نگری و اکتشاف است. بد نیست این مراحل را دنبال کنید.
۱. با خودتان شروع کنید: زمانی را به تنهایی صرف کرده و به ارزش های بنیادین خود در زندگی فکر کنید. چه چیزهایی برای شما غیرقابل مذاکره هستند؟
۲. بهترین و بدترین مدیران خود را به یاد بیاورید: چه رفتارهایی در بهترین مدیر شما باعث می شد که شما بهترین عملکردتان را داشته باشید؟ از کدام رفتارهای بدترین مدیرتان بیشتر از همه متنفر بودید؟ این تحلیل، سرنخ های ارزشمندی به شما می دهد.
۳. آن را بنویسید: تلاش برای مدون کردن فلسفه تان، شما را مجبور به شفاف کردن افکارتان می کند. سعی کنید آن را در یک یا دو صفحه خلاصه کنید.
۴. بازخورد بگیرید: فلسفه خود را با یک مربی یا یک مدیر باتجربه که به او اعتماد دارید در میان بگذارید و از او بازخورد بخواهید.
۵. بازنگری کنید: فلسفه شما یک سند ایستا نیست. با کسب تجربه، ممکن است باورهای شما تغییر کند. هر سال یک بار، زمانی را برای بازخوانی و در صورت لزوم، بازنگری فلسفه خود اختصاص دهید.
مطلب مرتبط: کارآفرینی؛ هزینه ای سنگین و پاداشی بزرگ
سخن پایانی
بی شک یک مدیر مثل یک معمار است. او نه تنها معمار پروژه ها و فرآیندها که معمار یک فرهنگ و یک محیط انسانی است. فلسفه مدیریت شما نقشه اصلی این معماری است. این فلسفه به شما کمک می کند تا سازه ای بسازید که نه تنها کارآمد و سودآور باشد، بلکه مکانی باشد که انسان ها در آن احساس امنیت، احترام و انگیزه برای رشد می کنند. در غیاب این نقشه شما ممکن است بتوانید ساختمان های پراکنده و موقتی بسازید، اما هرگز قادر به خلق یک شاهکار معماری پایدار که بتوانید به آن افتخار کنید، نخواهید بود.
منابع: