جمعه, ۷ اردیبهشت(۲) ۱۴۰۳ / Fri, 26 Apr(4) 2024 /
           
فرصت امروز

هر چه وامش بیش زندگی‌اش بهتر

9 سال پیش ( 1393/6/17 )
پدیدآورنده : سعید هوشیار  

ساعت نزدیک 10 صبح بود که به حوالی خیابان انقلاب رسیدم. دربه در دنبال یک خودپرداز می‌گشتم که چهار نفر جلویش ایستاده باشند، دریغ از یک خودپرداز شلوغ! کم‌کم داشتم نا امید می‌شدم که یک پیرمردی نزدیک شد و گفت: «خدا روزی رسونه جوون، برو صد متر پایین‌تر یک نفر جلوی خودپرداز وایساده!» اولش تعجب کردم که این طرف از کجا آمد.

بعدش یادم آمد که کل یادداشت‌های من توهم است و این پیرمرد نیز ‌زاده همین توهمات است. از مرد یاری رسان تشکر کردم و خواستم به سمت جایی که گفته بود حرکت کنم که پیرمرد دستم را محکم گرفت و گفت: «مگه من آدمتم! کمکت کردم، رد کن 5 تومان بیاد!‌» اینجا بود که فهمیدم در توهم هم این شکل از مردم دست از سرمان بر نمی‌دارند. 5 هزار تومان را به جناب پیرمرد دادم و به سمت خودپرداز هدف حرکت کردم. مردی جوان با کت و شلوار و تیپ و قیافه‌ای شیک جلوی خودپرداز ایستاده بود. تا رسیدم بدون فوت وقت با صدای بلند گفتم: «چطوری؟‌»

مرد جوان که از صدای من ترسیده بود برگشت و کیفش را با قدرت تمام به صورتم زد.

گفتم: «آقا چته! فقط اومدم چهار تا سوال ازت بپرسم. همین!»

گفت: «ببخشید فکر کردم که قصد جیب بری داری.»

گفتم: «آخه به قیافه من میخوره که جیب بر باشم؟‌»

گفت: «مگه به قیافه است؟ مثلا به قیافه من میخوره که تبهکار باشم؟‌»

گفتم: «نه خب!‌»

گفت: «ولی تبهکارم!»

گفتم: «آقا بسیار خوشبختم. از بچگی دوست داشتم یک تبهکار و از نزدیک ببینم.‌»

گفت: «کم سعادتی از ما بود!»

گفتم: «خب در چه زمینه‌ای تبهکاری می‌کنید؟‌»

گفت: «هر زمینه‌ای که پا بده! اولش از آدمای مثل تو پول می‌تیغیدم بعد یک مدت زدم تو کار تسهیلات بانکی.»

گفتم: «یعنی چی؟ میشه یه کم برای خوانندگان ستون توضیح بدید؟‌»

گفت: «حتما، ما یک گروه هستیم. از بانک تسهیلات می‌گیرم بعد همون تسهیلات رو به چند قسمت تقسیم می‌کنیم. در بانک‌ها و موسسات مختلف می‌گذاریم و دوباره از روی اونها تسهیلات دیگه‌ای می‌گیرم و در نهایت پول‌های جمع‌آوری شده رو بصورت سپرده در بانکی می‌گذاریم که سود خوبی بده»

گفتم: «خب! چه کار عجیب و آسونی!‌»

گفت: «که وام آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها! اینطوری هم نیست که فکر می‌کنی. هر کاری سختی‌های خودشو داره. باید تلاش کنی و عرق بریزی. نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود و...‌»

گفتم: «شما چقدر خوش سخن هستید. در انتها برای خوانندگانمون پیامی چیزی ندارید؟‌»

گفت: «اولا که پاچه خواری نکن، در ثانی اینکه بهشون بگید که همه کارها رو باید خاکشو خورد. از وام‌های قرض الحسنه کوچیک شروع کنند و بعدش کم‌کم کارهای بزرگ‌تر انجام بدن.»

گفتم: «ممنون، اگر بشه شمارتون رو بدید که ما یک بار به‌عنوان تبهکار دعوتتون کنیم تشریف بیارید روزنامه!‌»

گفت: «نگاه کن! دیگه‌ داری پررو میشی. لطفا برو و جلوی چشام وانیستا. تبهکار هم خودتو دوستاتن!»

به سرعت از مکان دور شدم تا این خاطره را کتابت کنم.

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/7DkmoEJs
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
مشاوره کسب و کارابزارآزمایشگاه تجهیزات اعلام حریق آریاکخرید فالوورقیمت ورق گالوانیزهخرید گوشی آیفون 13نهال گردومریم شفیعی مدیرعامل کانون ایران نوین و برگزارکننده نمایشگاه تهرانتخت خواب دو نفرهلایک اینستاگرام ارزانخرید از چینتور استانبولخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختآژانس تبلیغاتیچک صیادیتور اماراتدوره مذاکره استاد احمد محمدیخرید فالوور فیکخرید نهال گردوماشین ظرفشویی بوشدوره رایگان Network+سریال جنگل آسفالتکفش مردانهتلویزیون شهریMEXCتبلیغات در گوگللپ تاپ قسطیآی نودانلود رمانآموزش آرایشگریقصه صوتیریل جرثقیلگیفت کارت استیم اوکرایناسکرو کانوایرخرید لایک اینستاگرامپنجره دوجدارهخدمات سئولوازم یدکی تویوتاکولر گازی جنرال شکارنرم‌افزار حسابداریاجاره خودرو در دبیست مدیریتیواردات و صادرات تجارتگرامخرید آیفون 15 پرو مکستجارتخانه آراد برندینگواردات از چینتعمیر گیربکس اتوماتیکخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلخرید قسطی
تبلیغات
  • واتساپ : 09031706847
  • ایمیل : ghadimi@gmail.com

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه