در ظاهر، آنچه به عنوان تنش یا برخورد نظامی میان ایالات متحده، اسرائیل و ایران شناخته می شود، می تواند ادامهی سلسله درگیری های ژئوپلیتیکی در خاورمیانه تلقی شود؛ از نبرد نابرابر غزه گرفته تا محور مقاومت. اما این نگاه، تنها سطح ماجرا را می بیند. واقعیت این است که تحولات اخیر، به ویژه پس از ۲۰۲۳، دیگر صرفاً منازعات محلی یا ایدئولوژیک نیستند، بلکه نشان دهندهی یک برخورد ساختاری میان قدرت های تثبیت شده و قدرت های نوظهور جهانی هستند. در مرکز این منازعه، ایران به عنوان یک بازیگر راهبردی، نه فقط از زاویه سیاست خارجی، بلکه به عنوان نماد یک جابه جایی تمدنی–اقتصادی مورد هدف قرار گرفته است.
جهان امروز در حال گذار از نظم تک قطبی آمریکا محور به نظمی چند قطبی است. اگر دهه های پایانی قرن بیستم را بتوان دوران سلطهی بی چون وچرای غرب بر ابزارهای توسعه، دانش، رسانه و سیاست جهانی دانست، دو دههی اخیر، تصویر متفاوتی را نشان می دهد. رشد سریع چین، بازگشت روسیه به بازی بزرگ، ظهور هند به عنوان یک قدرت فناورانه و اقتصادی، و حتی نقش آفرینی کشورهای غرب آسیا و آمریکای لاتین، همگی حکایت از فرایند انتقال مرکز ثقل قدرت از غرب به شرق دارند.
در این چارچوب، ایران نیز با وجود تمام فشارها، تحریم ها و انزواهای سیاسی، موفق شده خود را به بخشی از این نقشهی جدید قدرت جهانی پیوند بزند. حضور فعال در پیمان شانگهای، عضویت در بریکس، مشارکت در ابتکار کمربند و جاده چین، و سرمایه گذاری های راهبردی در زیرساخت های فناوری و انرژی، ایران را از یک بازیگر صرفاً منطقه ای به یک نقطهی اتصال در پروژهی شرق گرایی تبدیل کرده است. و این همان چیزی است که حساسیت هژمون غربی را برمی انگیزد.
از ابعاد سیاسی: ایران به عنوان یک گره ژئوپلیتیک مقاوم و تنها کشوری است که بدون وابستگی کامل به غرب، توانسته یک مدل حکمرانی مستقل (ولو با چالش های داخلی فراوان) را در سطح منطقه حفظ کند. در جهانی که ایالات متحده همواره در پی براندازی یا مهار دولت های مستقل از نظم لیبرالی بوده، ایران نه تنها مقاومت کرده، بلکه قدرت خود را به صورت شبکه ای در منطقه گسترش داده است. از یمن تا لبنان، از سوریه تا عراق، نفوذ سیاسی–امنیتی ایران در تضاد مستقیم با منافع آمریکا و اسرائیل قرار دارد.
در منطق سیاست بین الملل، چنین گسترش نفوذی، اگر با قدرت اقتصادی و فناورانه همراه شود، به تهدیدی واقعی برای سلطهی غرب تبدیل خواهد شد. بنابراین، حملات نظامی، جنگ های نیابتی، عملیات روانی، تحریم های اقتصادی و جنگ های سایبری، همگی ابزارهایی هستند که در چارچوب یک نبرد تمدنی–سیاسی با ایران مورد استفاده قرار می گیرند، نه صرفاً پاسخ به یک تهدید موشکی یا هسته ای.
در بُعد اقتصادی نیز، مسئله فقط به تحریم ها محدود نمی شود. غرب از سال ها پیش دریافته است که ظهور مدل های توسعهی مستقل در خارج از چارچوب اقتصاد لیبرال–سرمایه داری، چالشی بزرگ برای نظم موجود است. ایران با وجود تمامی فشارها، موفق به ایجاد زیرساخت هایی در فناوری هسته ای، صنایع دفاعی، انرژی، بیوتکنولوژی، نانوتکنولوژی، و شبکه های دانش بنیان شده است. به ویژه در سال های اخیر، حرکت به سوی اقتصاد مقاومتی، تقویت پیمان های منطقه ای، مبادلات غیردلاری، و اتصال به سیستم های مالی شرق، از ایران الگویی مستقل و مقاوم ساخته است.
از دیدگاه آمریکا و متحدانش، موفقیت چنین الگویی، به ویژه در کشوری که سال ها تحت شدیدترین تحریم های تاریخ قرار داشته، می تواند الهام بخش کشورهای دیگر جنوب جهانی شود. این الگو نشان می دهد که می توان بدون تکیه بر نهادهای غربی چون صندوق بین المللی پول یا بانک جهانی، مسیر توسعه را طی کرد. همین امر، توجیه گر تلاش غرب برای «مهار در نطفه» چنین الگویی است.
بسیاری از تحلیلگران هنوز تحولات اخیر را در چارچوب جنگ غزه یا درگیری های سنتی منطقه می بینند. اما این درک، ابعاد راهبردی تحولات را نادیده می گیرد. در واقع، این جنگ، جنگ نظم های جهانی است. نظم قدیم که در حال فروپاشی است، با تمام قوا می کوشد نظم جدید را از شکل گیری باز دارد. جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران، نمایندهی برخورد میان دو نگاه به آیندهی جهان است:
● جهانی تک قطبی، با مرکزیت نهادهای غربی، لیبرال دموکراسی و اقتصاد نولیبرال
● در برابر جهانی چند قطبی، با تنوع تمدنی، استقلال سیاسی، و همکاری های جنوب–جنوب
امروز دیگر نمی توان جنگ علیه ایران را در قالب تضاد دینی، قومی یا حتی ژئوپلیتیکی صرف تحلیل کرد. این جنگ، برخورد دو پروژهی تمدنی است. پروژه یی که خواهان تداوم سلطهی غرب است، و پروژه ای که جهان را به سمت توزیع متوازن تر قدرت، ثروت، دانش و روایت ها پیش می برد.
از همین رو، موفقیت یا شکست ایران در این تقابل، صرفاً سرنوشت یک کشور را رقم نمی زند، بلکه بخشی از سرنوشت نظم جهانی آینده را ترسیم می کند. ایران، با همهی چالش ها و محدودیت های داخلی اش، اکنون در خط مقدم نبرد برای شکل دهی به نظمی جدید قرار دارد؛ نظمی که در آن، شرق دیگر تماشاچی نیست، بلکه بازیگر اصلی صحنه است.