احتمالا شما هم چنین مدیری را دیده اید: فردی باهوش، با رزومه ای درخشان و دانشی فنی که هیچ کس در آن شک ندارد. او در تحلیل اعداد و تدوین استراتژی ها بی نظیر است، اما دفتر کارش فضایی سرد و پرتنش دارد. اعضای تیم از او می ترسند، مکالمات به حداقل می رسد، خلاقیت خشکیده و بهترین استعدادها یکی پس از دیگری شرکت را ترک می کنند. در سوی دیگر، رهبری را تصور کنید که شاید بهترین متخصص فنی نباشد، اما تیمی وفادار و پرانگیزه دارد. تیمی که برای رسیدن به اهداف مشترک حاضر است از جان و دل مایه بگذارد. تفاوت این دو رهبر در چیست؟ پاسخ در یک مفهوم کلیدی نهفته است که اغلب نادیده گرفته می شود: هوش هیجانی.
در دهه های گذشته تمام تمرکز دنیای کسب و کار بر هوش شناختی یا IQ بود. تصور عمومی این بود که باهوش ترین فرد حاضر در اتاق بهترین رهبر خواهد بود، اما تحقیقات و تجربیات گسترده نشان داد که این معادله یک بخش گمشده دارد. هوش فنی و تخصص شما را به میز مصاحبه می رساند و شاید اولین پله های نردبان ترقی را برای تان هموار کند، اما آنچه شما را در اوج نگه می دارد و از شما یک رهبر واقعی می سازد، هوش هیجانی (Emotional Intelligence) یا EQ است. این قدرت نرم همان سلاح مخفی است که رهبران بزرگ را از مدیران متوسط متمایز می کند.
ما در این مقاله قصد داریم شما را با این ابزار مخفی رهبران تجاری بزرگ دنیا آشنا کنیم. پس با ما همراه باشید.
هوش هیجانی واقعا چیست؟
برخلاف تصور رایج، هوش هیجانی به معنای احساساتی بودن یا همیشه خوب و مهربان بودن نیست. هوش هیجانی یک مهارت است. توانایی درک، استفاده و مدیریت هیجانات خودتان و دیگران به شیوه ای مثبت برای کاهش استرس، برقراری ارتباط موثر، همدلی با دیگران، غلبه بر چالش ها و خنثی کردن تعارض ها. این یعنی شما احساسات را نادیده نمی گیرید، بلکه آنها را به عنوان داده هایی ارزشمند برای تصمیم گیری بهتر به کار می گیرید.
مطلب مرتبط: هوش هیجانی (Emotional Intelligence): آشنایی با مهارت کاربردی دنیای کارآفرینی!
دانیل گلمن، روانشناسی که این مفهوم را در دنیای کسب و کار به شهرت رساند، هوش هیجانی را در قالب پنج رکن اساسی تعریف می کند. درک این پنج رکن، نقشه راه شما برای تبدیل شدن به یک رهبر تاثیرگذار خواهد بود.
۱. خودآگاهی: قطب نمای درونی شما
همه چیز از اینجا شروع می شود. خودآگاهی یعنی درک عمیق از احساسات، نقاط قوت، نقاط ضعف، نیازها و محرک های خودتان. رهبری که از خودش آگاه است، می داند که چه زمانی استرس دارد و این استرس چه تاثیری بر تیمش می گذارد. او می داند که ارزش های شخصی اش چیست و چطور این ارزش ها بر تصمیماتش اثر می گذارند. او به جای آنکه از انتقاد سازنده برآشفته شود، با کنجکاوی به آن گوش می دهد، چون به دنبال رشد است. فقدان خودآگاهی در یک رهبر می تواند فاجعه بار باشد. مدیری که نمی داند لحن تند او باعث ایجاد وحشت در جلسات می شود، هرگز نخواهد فهمید چرا بهترین ایده ها در حضور او مطرح نمی شوند. خودآگاهی، آن صدای درونی صادقی است که به شما می گوید در کدام مسیر حرکت کنید و چه زمانی باید مسیر خود را اصلاح نمایید.
۲. خودتنظیمی: کنترل خشم
خودتنظیمی نتیجه طبیعی خودآگاهی است. وقتی از احساسات خود باخبر شدید، گام بعدی مدیریت آنهاست. این به معنای سرکوب کردن هیجانات نیست، بلکه به معنای کنترل واکنش های آنی و فکر کردن پیش از اقدام است. یک رهبر با خودتنظیمی بالا، در میانه یک بحران آرامش خود را حفظ می کند. او به جای آنکه با شنیدن یک خبر بد به دنبال مقصر بگردد یا وحشت زده شود، روی پیدا کردن راه حل تمرکز می کند.
این توانایی یک اثر موجی قدرتمند در تیم ایجاد می کند. وقتی کشتی درگیر توفان است، همه چشم ها به ناخداست. اگر ناخدا آرام و متمرکز باشد، خدمه نیز با اطمینان به کار خود ادامه می دهند. رهبری که می تواند جلوی فوران خشم، اضطراب یا ناامیدی خود را بگیرد، فضایی امن و قابل اعتماد برای تیمش می سازد که در آن، صداقت و ریسک پذیری تشویق می شود.
مطلب مرتبط: چگونه هوش هیجانی تان را ارتقا دهید؟ همراه راهنمای ارزیابی آن
۳. انگیزه درونی: سوخت موشکی برای رسیدن به اهداف
رهبران واقعا بزرگ، فقط برای پول، شهرت یا جایگاه کار نمی کنند. آنها یک نیروی محرکه عمیق درونی دارند؛ اشتیاقی واقعی برای رسیدن به یک هدف بزرگ و معنادار. این نوع از انگیزه، آنها را در برابر شکست ها مقاوم می کند و به آنها خوشبینی و انرژی لازم برای عبور از موانع را می دهد. آنها عاشق چالش هستند و همواره به دنبال بهبود و یادگیری می گردند. این انگیزه مسری است. وقتی یک رهبر با شور و اشتیاق واقعی در مورد چشم انداز آینده صحبت می کند، این انرژی به تمام اعضای تیم منتقل می شود. آنها احساس می کنند که کارشان چیزی فراتر از یک وظیفه روزمره است و در حال ساختن چیزی ارزشمند هستند. این انگیزه درونی، سوختی است که موتور نوآوری و تعهد را در سازمان روشن نگه می دارد.
۴. همدلی: دیدن دنیا از چشم دیگران
همدلی یکی از کلیدی ترین و در عین حال سخت ترین جنبه های هوش هیجانی است. همدلی با همدردی (Sympathy) تفاوت دارد. همدردی یعنی دلسوزی برای کسی، اما همدلی یعنی تلاش برای درک کردن دیدگاه، احساسات و دلایل رفتار یک فرد دیگر. در دنیای کسب وکار، همدلی یعنی شما بتوانید خودتان را جای تیم تان، مشتریان تان و حتی رقبای تان بگذارید.
رهبر همدل، می تواند بازخورد سازنده بدهد بدون آنکه طرف مقابل را تخریب کند، چون احساسات او را در نظر می گیرد. او می تواند نیازهای ناگفته مشتریان را درک کند و محصولی بسازد که واقعا مشکلی را حل می کند.
در دوران تغییرات سازمانی، یک رهبر همدل می تواند نگرانی ها و ترس های کارکنان را بفهمد و آنها را با شفافیت و حمایت، در این مسیر همراهی کند. نمونه بارز آن، تحولی بود که ساتیا نادلا در فرهنگ مایکروسافت ایجاد کرد. او یک فرهنگ رقابتی و تهاجمی را به یک فرهنگ همکاری و یادگیری مبتنی بر همدلی تغییر داد و نتایج آن شگفتانگیز بود.
۵. مهارت های اجتماعی: هنر برقراری ارتباط
مهارت اجتماعی، نقطه تلاقی چهار رکن دیگر و نمود بیرونی آنهاست. این مهارت، یعنی توانایی ساختن شبکه روابط، مدیریت تعارض ها، الهام بخشی به دیگران و هدایت آنها به سمت یک هدف مشترک. رهبری که مهارت اجتماعی بالایی دارد، یک ارتباطگر فوق العاده است. او می تواند یک چشم انداز پیچیده را به زبانی ساده و الهام بخش برای همه توضیح دهد.
مطلب مرتبط: هوش هیجانی خود را با 3 سوال بهبود دهید
این رهبران در متقاعدکردن دیگران و ساختن ائتلاف ها استاد هستند. آنها می دانند که چگونه انرژی مثبت را در یک گروه ایجاد کرده و آن را حفظ کنند. مهارت اجتماعی صرفا به معنای صمیمی و خونگرم بودن نیست؛ بلکه یک مهارت استراتژیک برای به حرکت درآوردن افراد در مسیری است که شما می خواهید، نه با زور و اجبار، بلکه با همراهی و اقناع.
سخن پایانی
خبر خوب این است که هوش هیجانی یک ویژگی ذاتی و ثابت نیست. این یک مهارت است و مانند هر مهارت دیگری، می توان آن را با تمرین، خودآگاهی و تلاش مداوم بهبود بخشید. در دنیایی که هوش مصنوعی و اتوماسیون در حال انجام دادن کارهای تکراری و تحلیلی هستند، مهارت های عمیقا انسانی مانند همدلی، ارتباط و الهام بخشی، بیش از هر زمان دیگری ارزشمند شده اند.
رهبری مدرن دیگر در مورد دستور دادن و کنترل کردن نیست؛ بلکه در مورد ارتباط برقرار کردن و توانمند ساختن است. با سرمایه گذاری روی هوش هیجانی خودتان، شما نه تنها به یک مدیر بهتر، بلکه به یک رهبر تبدیل می شوید. رهبری که می تواند تیمی بسازد که نه تنها به موفقیت می رسد، بلکه از مسیر رسیدن به آن نیز لذت می برد.
منابع: