جمعه, ۳۱ فروردین(۱) ۱۴۰۳ / Fri, 19 Apr(4) 2024 /
           
فرصت امروز
مردم تهران از ویژگی‌های لایف استایل خود می گویند؛سبک زندگی 1

سبک زندگی در 4 جهت جغرافیایی تهران

9 سال پیش ( 1393/11/29 )
پدیدآورنده : شفق محمدحسینی  

تعریف سبک زندگی و تاثیر اقتصاد بر آن از دیدگاه صاحب نظران عرصه فرهنگ و مطالعات فرهنگی، به هم نزدیک است. اما تلقی مردم کوچه و بازار از این مفهوم، با آنچه اهل فن ارائه می‌کنند، متفاوت است. از راننده تاکسی گرفته تا زن خانه‌دار و کارمند بازنشسته و دانشجو و پیر و جوان و... هرفردی تعریف خود را دارد. هرچند وقتی هرکدام به بیان سبک زندگی و ویژگی هایش می‌پردازند، تازه برای‌شان جالب می‌شود که سبک زندگی چیست و سبک زندگی خوب چه ویژگی‌هایی می‌تواند داشته باشد.

اما آنچه بیش از همه به چشم می‌آید، تفاوت‌ها و تناقض‌های شمالی و جنوبی شهر تهران است، که در سبک زندگی مردم نیز تاثیرگذار است. تفاوت‌هایی که گاه بسیار عمیق است. آنقدر که فراموش می‌کنی همه در زیر آسمان تهران زندگی می‌کنند؛ از پیرمرد راننده میدان راه‌آهن که حتی نمی‌تواند شبی چند نوع میوه را با هم بخرد گرفته تا دانشجویی که همه زندگی اش کش دادن واحدهای دانشگاهی و دود کردن سیگار در بوستانی نزدیک خانه است.

زنی که سبک زندگی یک مرد بود

- اتوبوس هرچه پایین‌تر می‌رود، انگار آسمان هم خاکستری‌اش کشیده‌تر می‌شود. مسافران هم سیاهپوش‌تر می‌شوند. از شلوغی‌های پیاده رو چند ایستگاه بالاتر هم خبری نیست. صدای موسیقی از مغازه‌ای کوچک می‌ریزد به خیابان‌های اطراف راه‌آهن. نشسته است روی نرده‌ها و آفتاب می‌گیرد. کیف قهوه‌ای کوچکش را محکم چسبیده است و ته ریش سفیدش هم نشان می‌دهد حوصله اصلاح ندارد. آماده صحبت کردن است، بالبخندی که میان ریش‌های سفیدش، گم می‌شود. تا می‌پرسم می‌دانی سبک زندگی چیست؟ می‌گوید: «توی مجله‌ها خوندم. یه چیزایی می‌دونم.» سبک زندگی خودش اما این است که دنبال یه لقمه نان بگردد، آن هم در پیاده‌روهای راه‌آهن. 42سال دارد و فوق دیپلم مکانیک است. دنبال کار هم که می‌رود، ضامن می‌خواهند. به محض اینکه متوجه ترک اعتیادش می‌شوند که دیگر محال است کار پیدا کند.: «پدرم همه زندگی‌ام بود. وقتی رفت، زندگی من هم خراب شد. معتاد شدم و چندسال درگیر بودم. بعد اینکه دیدم چه بدبختی‌هایی می‌کشند معتادها میان زباله‌ها و درخیابان، به هر سختی بود ترک کردم.» زندگی ایده‌آلش این است که صبح بیاید و برود سرکار و شب هم بخوابد در خانه‌اش، نه در اقامت‌گاه‌های سطح شهر. برادرانش آمریکا زندگی می‌کنند. خانه پدری را فروخته بودند قبل از مرگ پدر تا هزینه دانشگاه‌شان را تامین کنند. می‌گوید حتی نیامدند قبل از مرگ سری به خانه پدری بزنند. من هم بعد از فوت پدر ارتباطم را با آنها قطع کردم. آفتاب به‌صورتش می‌خورد: «رویاهام یه چیز دیگه بود...» صورتش در آفتاب گم می‌شود. می‌رود به سمت بازار تا جنس بخرد و بساط کند. از بیکاری بهتر است.

- دیگری مردی چمدان به دست است و به سمت راه‌آهن می‌رود.کارمند شرکت راه‌آهن است و می‌گوید: «سبک زندگی شامل رفاه اجتماعی، رفتار، معاش، درآمد، طرز برخورد و تفریحات می‌شود که در هر فردی متفاوت است.» 10 سال ساکن این منطقه بوده و بعد ازدواج، ساکن یکی از شهرهای شمالی می‌شود. یک هفته کار، یک هفته خانه. از زندگی‌اش راضی است، می‌گوید تهران از پس اجاره خانه برنمی‌آمدم به‌خاطر همین رفتم شمال. البته این منطقه را هم ناامن می‌داند. می‌گوید نمی‌توانستم خانواده‌ام را تنها بگذارم و بروم. موقع رفتن می‌گوید حواس‌تان به کیف قاپ‌ها باشد، به هیچکس رحم نمی‌کنند.

- سبک زندگی‌ام اعتیاد است. بدبختی است. زنی هست که سبب اعتیادم شد. به‌زور این چندکلمه را درباره سبک زندگی‌اش می‌گوید و سرش را می‌چسباند به هواکش. همه زندگی‌اش، گوشه دیوار است. یک تکه پلاستیک و چند ظرف غذای نیمه خالی. گاهی می‌رود کنار سطل زباله و قضای حاجت می‌کند و دوباره برمی‌گردد سرخانه زندگی‌اش؛ در گوشه پیاده رو. چسبیده است به هواکشی که به خاطر بادگرمی که بیرون می‌دهد عصرها تا صبح، کارتن خواب‌ها را گرم می‌کند. حالا حتی نمی‌تواند روغن ته مانده غذا را از روی صورتش پاک کند.

- مقابل راه‌آهن اما پر است از مسافران چمدان به دست، یکی می‌آید و یکی می‌رود. اما زنی هست که چمدان ندارد. از شیراز آمده است تا برود خانه برادرش. تعبیرش از سبک زندگی «راه و روش آدم‌ها در بهتر زندگی کردن است». فرهنگ حاکم بر تهران را دوست دارد و علاقه‌مند است که در این شهر به شغل آرایشگری مشغول شود اما پدرش اجازه نمی‌دهد. بعد از مرگ همسرش با دخترش در خانه پدری‌اش زندگی می‌کند و دلمشغولی‌های این روزهایش بزرگ کردن دخترش است و همین تنهایی را دوست دارد. تفریحش این است که عصرها با اقوام دورهم جمع شوند و گاهی هم خرید کنند.

- سبک زندگی بنا به تعریف راننده‌های تاکسی در میدان راه‌آهن در یک کلمه خلاصه می‌شود؛ اقتصاد! راننده‌های تاکسی ایستاده‌اند کنار هم و گپ می‌زنند تا شاید مسافری به قلاب شان گیرکند! کسی دربست نمی‌رود و اوقات‌شان تلخ است. از سبک زندگی چیز زیادی نمی‌دانند. عمو حسن می‌گوید: «سبک زندگی من حتما اینه که از ساعت 12 تا حالا این درآمدمه.» چنداسکناس از جیب پیراهن کهنه‌اش در می‌آورد و اخم هایش در هم می‌رود. زیاد نیست. به اندازه پول توجیبی چندروزه یکی از دخترانش است. «چارتا بچه بخور دارم! چارتا دانشجو. با یه زن که مدام غرمیزنه. تفریحم اینه که یه شب برم خونه دیگه غرنزنه!» خودش به تعابیرش می‌خندد. صورتش سرخ است. راننده‌ای که کنارش ایستاده می‌گوید: «اون مسافرخونه قدیمی اون سمت رو می‌بینی؟ عمو حسن آنقدر صبح زود می‌آد اینجا، من بهش میگم حتما توی اون مسافرخونه زندگی می‌کنی!» با هم چای می‌نوشند و می‌خندند به نداری‌هایشان. سه ماه است که اوضاع مالی‌شان به‌هم ریخته است. «کرایه‌ها بالا نمی‌رود، درحالی که تاکسی‌ها زود خراب می‌شوند و هزینه تعمیرات شان بالاست. این را تازه اضافه کن به خرده فرمایشات چهار فرزند دانشجو و مادری که می‌گوید به بچه‌هایم کمتر از گل نگو! »کفش سیاه کهنه‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «اینو می‌بینی؟ به‌خاطراینکه پول ندم بخرم، کفش کهنه پسرارو می‌پوشم. سبک زندگی من اینه! آره! که از صبح تا شب کار کنم. شب برم خونه و پسرم جواب سلامم رو نده! من بهش سلام کنم. خرجشو بدم و حتی ازش نپرسم چرا نمیره دنبال کار یا سربازی. منم نمی‌پرسم و راضی‌ام! لااقل این‌طوری اعصابم آرومتره. سرمو می‌ذارم زمین و می‌خوابم. تا فردا صبح که بیام سرکار. گاهی هم سه تایی با این دوتا می‌ریم وسط روز یه دوری با تاکسی می‌زنیم و این میشه تفریح عمو حسن و دوستان! خودت ‌داری می‌بینی وضعیت اقتصادی و بی‌پولی‌های مردمو. ما پول نداریم اجاره‌خونه رو سروقت بدیم. تفریحمون کجا بود؟» اما آنقدر معرفت دارند که وقت رفتن بفرما بزنند که راه دوری می‌روی، برسانیمت؟

قدم‌های عابران
روی شستی‌های پیانو

- آدم‌های متراکم یک خیابان در غرب شهر! زن جوانی از کنارم رد می‌شود. دو پسرک 20 ساله کنارهم نشسته‌اند. یکی زردی پیراهنش پررنگ‌تر از کرختی ممتدی است که به چهره دارد. نمی‌داند سبک زندگی چیست، اما سبک زندگی خودش را بی‌تفاوتی محض می‌داند. درسش را به دیپلم نرسیده رها کرده و سال‌هاست کار می‌کند. نگاهش آنقدر بی‌رنگ است که باورم نمی‌شود حتی رنگ پیراهنش را خودش انتخاب کرده باشد. دلش نه به چیزی خوش است و نه از چیزی گرفته است. تفریحش هم سیگار است و قدم زدن و نشستن روی پله‌های بوستان، با رفقایش. رفیقش اما کمی انگیزه دارد، حتی اگر زرد نپوشیده باشد! دانشجوی حقوق است و ساز هم می‌زند؛ پیانو. می‌گوید به نحوه و شکل زندگی هر فرد، سبک زندگی می‌گویند. شغل و درآمد مناسب و پرنسیب اجتماعی را در لایف استایلش می‌بیند. می‌خواهد وکیل شود و پیانیستی بزرگ! گاهی هم درآمدی از یک شرکت کامپیوتری به دست می‌آورد. با همکلاسی‌هایش نمی‌پرد. می‌گوید وضعیت دانشجوها چندان خوب نیست. بیشترشان به چیزی قوی‌تر از سیگار اعتیاد دارند. نگاه شان دور می‌شود. حرف زیادی برای گفتن ندارند.

جولانگاه این عابران مراکز خرید است. فروشنده‌ای که شاهد دیالوگ ما بود جوری که بخواهد یا حتی نخواهد وارد بحث شود، اما بلند می‌گوید که بشنوم، می‌گوید: «شما500 هزارتومن به من دستی می‌دی تا سرماه، قسطمو بدم؟ بعدش من جواب سوالتو می‌دم!»

باغ فردوس؛ 5 بعدازظهر

پیاده‌روهای باغ فردوس خلوت است. سردی هوا، همه را خانه‌نشین کرده است. چندنفری هم که هستند، یا دستفروش‌اند یا حوصله صحبت ندارند. تنها پیرمردی با لبخند می‌گوید که سبک زندگی‌اش، خانه‌نشینی بعد از بازنشستگی است. گاهی هم حوصله کند، کمی قدم می زند. از زندگی‌اش، خانواده‌اش و درآمد بازنشستگی‌اش هم تقریبا راضی است. بادرآمدی که می‌گوید متوسط است، ولی آنقدر کافی هست که اموراتش را بگذراند.

پارک اما پر است از جوانانی که سیگارشان را دود می‌کنند و می‌خندند. صدای موسیقی هم گاهی به گوش می‌رسد. دخترکی هم اینجاست. دانشجو است. تفریحش پارک‌نشینی با بچه‌هاست. می‌گویند نه تفریحی غیر‌دود کردن دارند و نه به آینده فکر می‌کنند. همین خنده‌های کشدار را ترجیح می‌دهند. گاهی هم کار می‌کنند. می‌کشند و دود می‌کنند. درخت‌های پارک هم دود گرفته است. سرما برخی را به کافه نزدیک پارک کشانده است. همان کافه‌ای که صاحبش می‌گوید برای صحبت با کافه نشینان باید مجوز بیاوری! مشتری‌هایش هم چند دانشجو هستند و دو سه جوان تنها. بیرون کافه اما دخترک نوجوانی ایستاده که تا می‌گویم سبک زندگی چیست، می‌گوید: «همان لایف‌استایل است. یعنی مدل زندگی.» 16 سال دارد و ریاضی می‌خواند. هرچند نقاشی دوست دارد و خانواده نگذاشتند به هنرستان برود. دوست دارد بزرگ شود و سبک زندگی اعداد و رقمی‌اش را به خط و نقطه و رنگ تغییر دهد. وقت تفریح هم با دوستانش به کافه اینجا می‌آید و بعد هم می‌رود خانه.

فاصله این جوان‌ها تا پسر 30 ساله‌ای که از حسن آباد می‌آید اینجا تا برگه‌های تبلیغاتی خانم دکتر را پخش کند، چندان زیاد نیست. هدفونش را درمی‌آورد و با احترام پاسخم را می‌دهد. می‌گوید:«تعریف سبک زندگی را درست نمی‌دانم. تا سیکل بیشتر درس نخواندم. حالا هم باید زودتر تبلیغات را پخش کنم، چون اگر باران بگیرد، کارم تعطیل می‌شود. سمت ما کار زیاد نیست. مجبورم این‌همه راه بیایم تا اینجا برای کار.هرچند از درآمدش هم چندان راضی نیستم اما برای کار ثابت یا ضامن می‌خواهند یا می‌گویند که خبر می‌دهند و باید منتظر بمانم که آیا خبری شود یا نه.»
مغازه‌دارها کاروبارشان چندان خوب نیست، اما ناراضی هم نیستند. نشسته‌اند و گپ می‌زنند. کافه‌های اینجا اما شلوغ است. لبخندهای پررنگ آدم‌های روبه‌روی هم نشسته را از بیرون هم می‌بینم، هرچند حوصله صحبت کردن با هیچ غریبه‌ای را ندارند. نوشیدنی‌های داغشان را می‌نوشند و قناری رنگ شده تحویل هم می‌دهند با لبخند.

شرق ِ دور

فلکه اول تهرانپارس، سه دختر نشسته‌اند. تا می‌پرسم مفهوم سبک زندگی را می‌دانید؟ وسطی بستنی‌اش را می‌گذارد کنار دستش و می‌گوید: «یعنی طوری که هرکسی زندگی می‌کنه.» دانشجوی معماری هستند، می‌خواهند معماران بزرگی شوند. بستنی شان آب می‌شود. سه فروشنده به درخت کنار مرکز خرید تکیه داده‌اند و وقت تلف می‌کنند؛ «ازکاروکاسبی خبری نیست. ما هم باهم حرف می‌زنیم و می‌گذرانیم.» هرسه مجردند. تفریحشان هم رستوران گردی و دورهمی است. یکی می‌گوید: «این روزها باب شده همه دورهمی می‌گیرند. دیگه کسی زیاد بیرون نمی‌ره. آینده‌ای نداریم. فقط کار می‌کنیم تا چک‌ها پاس بشه و روزا بگذره!» داخل مرکز خرید چند خانم دیده می‌شوند. آنها هم فقط نگاه می‌کنند و به قول فروشنده‌ها، معلوم است قصد خرید ندارند و تنها وقت می‌گذرانند. بیرون اما شلوغ‌تر از داخل مرکز خرید است. کم‌کم خیابان‌ها رنگ می‌گیرد. خانمی 24 ساله روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته است. سبک زندگی را راه و روش هرفردی برای زندگی تعریف می‌کند. خودش هم کار می‌کند تا بتواند کمی به پدر برای تهیه جهیزیه کمک کند. می‌گوید بعد ازدواج هم کار می‌کنم وگرنه از پس مخارج زندگی بر نمی‌آییم. تفریحش هم فقط خرید است و خرید. اغلب هم لباس.

***

ایده آل‌های مردم، در گوشه‌ای از زندگی سخت روزمره آنها جایی ندارد. وقتی حتی نمی‌توانند پیشه خود را باتوجه به علاقه هایشان انتخاب کنند، حتی وقتی نمی‌توانند تفریح مناسبی داشته باشند، وقتی نمی‌توانند درباره آینده شان حرف بزنند، وقتی نمی‌توانند نسل بعد از خود را درک کنند... شاید این جبر جغرافیایی است...این روزها از قرار، آسمان رنگ به رو ندارد. رادیو می‌گوید هوا آلوده است. پسرجوان با پیراهن زردش هنوز روی پله‌های بوستان نشسته است و نگاه بی‌رمقش را می‌کشد روی نقطه‌ای کور. جوان بی‌خانمان میدان راه‌آهن، دارد استخوان مرغی را سق می‌زند. عمو حسن حتما به خانه‌اش رسیده است و به همسرش توضیح می‌دهد چرا به جای سه نوع میوه، فقط سیب خریده است. جوانک‌های باغ فردوس دود می‌کنند و می‌خندند به درخت ها. دخترکان دانشجو هم وسط فلکه دوم تهرانپارس بستنی شان را می‌خورند و ...

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/Nt4wd7Ri
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
مشاوره کسب و کاردستگاه برش لیزرابزارآزمایشگاه تجهیزات اعلام حریق آریاکخرید فالوورتقویم رومیزیقیمت ورق گالوانیزهخرید قسطیتعمیر کاتالیزورخرید گوشی آیفون 13نهال گردومریم شفیعی مدیرعامل کانون ایران نوین و برگزارکننده نمایشگاه تهرانتخت خواب دو نفرهلایک اینستاگرام ارزانخرید از چینتور استانبولخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختآژانس تبلیغاتیچک صیادیتور اماراتدوره مذاکره استاد احمد محمدیخرید فالوور فیکخرید نهال گردوماشین ظرفشویی بوشدوره رایگان Network+سریال جنگل آسفالتکفش مردانهتلویزیون شهریMEXCتبلیغات در گوگللپ تاپ قسطیآی نودانلود رمانآموزش آرایشگریقصه صوتیریل جرثقیلگیفت کارت استیم اوکرایناسکرو کانوایرخرید لایک اینستاگرامپنجره دوجدارهخدمات سئولوازم یدکی تویوتاکولر گازی جنرال شکارنرم‌افزار حسابداریاجاره خودرو در دبیست مدیریتیواردات و صادرات تجارتگرام
تبلیغات
  • واتساپ : 09031706847
  • ایمیل : ghadimi@gmail.com

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه