119 سال پیش در چنین روزی، فرمان مشروطیت صادر شد، هیمنه استبداد در هم شکست و «تاریخ بیداری ایرانیان» از نو نوشته شد. در طول این سال هایی که از وقوع انقلاب مشروطه گذشته، جامعه ایرانی بارها در بزنگاه حادثه، قرار گرفته و هر بار مرحله جدیدی از پروسه گذار سنت به مدرنیته را تجربه کرده است. هرچند در این آزمون و خطای تاریخی، جنبش مشروطه به دیکتاتوری پهلوی منتهی شد، نهضت ملی شدن صنعت نفت و دولت ملی «مصدق» به کودتای 28 مرداد انجامید و این شکست جمعی و عقده فروخورده تاریخی، 25 سال بعد، سر باز کرد و انقلاب 57 روی داد. گویا این عارضه همیشگی جامعه ایران است که هر بار خواسته سطح زندگی را بهبود ببخشد، تحول تازه ای در نسبت دولت - ملت بیافریند و توسعه ارزش های مدنی را دنبال کند، یک گام به پیش و دو گام به پس برداشته است. «از بخت یاری ماست شاید که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد» (مارگوت بیگل).
اما آنچه امسال یکصد و نوزدهمین سالگرد مشروطه را خاص تر می کند حال و هوای متفاوت ایران در این روزهاست. نزدیک به شش هفته از آتش بس شکننده ایران و اسرائیل گذشته و چشم انداز آینده کماکان مبهم و مه آلود است. به نظر می رسد تکانه های جنگ 12 روزه در روح و روان و ناخوداگاه جمعی ایرانیان، چنان اثر عمیق و بنیادینی گذاشته که ساحت فکری جامعه را تغییر داده و همه چیز را در نگاه انسان ایرانی در مقام بازاندیشی قرار داده است. در طول هفته های گذشته این گزاره به کرات از زبان بسیاری از صاحب نظران و اهالی فکر و اندیشه، گفته شده که انسان ایرانی پس از جنگ 12 روزه، همان انسان قبلی نیست و نظرگاه و جهان بینی او تغییر کرده است. در این دنیای تازه و آنومیک، بدیهی است که گفتمان پیشین در جامعه دیگر جواب نمی دهد. احساسات مثبت میهن گرایانه و حس وحدت و همدلی جمعی که در سطح جامعه شکل گرفته، دیرپا نیست و به همان اندازه که بر اثر ترکش های جنگ به طور طبیعی و واکنشی پدید آمده، اگر با تدبیر درست و سیاستگذاری کارشناسی همراه نشود، به همان سرعت از بین می رود و در نهایت به همبستگی پایدار منجر نمی شود. اینجاست که حاکمیت باید پا پیش بگذارد و از ورطه شکاف دولت - ملت بکاهد. ما احتیاج به یک رنسانس فکری در پارادایم سیاستگذاری داریم. به دنبال جنگ 12 روزه، بسیاری از اساتید دانشگاه، روزنامه نگاران، فعالان مدنی و حتی دولتمردان از لزوم تحول نظام حکمرانی، سخن گفته اند. با این حال، نشانه های این تحول هنوز از مرز گفتاردرمانی، فراتر نرفته و راهی به دنیای بیرون، پیدا نکرده است.
براساس نظریه «پارسونز» جامعه شناس آمریکایی، خرده نظام اجتماعی بر خرده نظام سیاسی، برتری دارد و جریان اطلاعات از خرده نظام اجتماعی به سمت خرده نظام سیاسی، حرکت می کند. در حقیقت، این خرده نظام اجتماعی است که بر خرده نظام سیاسی، سوار است و مسیر حرکت آن را مشخص می کند، اما در ایران برخلاف نظم اجتماعی موردنظر«پارسونز»، این خرده نظام سیاسی است که دیدگاه و سلایق خود را به خرده نظام اجتماعی، تحمیل می کند. فیلترینگ و محدودیت های اینترنتی، طرح عفاف و حجاب، پلمب خانه اندیشمندان علوم انسانی از سوی شهرداری تهران (علی رغم نظر شورای شهر و اعتراض چهره های فرهنگی و دانشگاهی در همین هفته مجددا اتفاق افتاد) و... از نمونه های اخیر این نظم ضداجتماعی است. به نظر می رسد بخش عمده ای از این مسئله به سابقه استبدادزدگی تاریخی ما برمی گردد. از استبدادزدگی و شکاف دولت - ملت گرفته تا قانون گریزی و قهرمان پروری، بسیاری از رفتارهای اجتماعی ما ایرانیان به تاریخ برمی گردد و از سرچشمه تاریخ، آب می خورد. این رفتارهای تاریخی، بسته به شرایط زمان و مکان در ما شاخ و برگ پیدا می کنند و در دل واقعیت، نمود می یابند. از جمله این رفتارها، استبدادزدگی است و اینکه همه ما ایرانیان در درون خویش، دیکتاتورهای کوچکی داریم که هنوز مجال بروز و ظهور نیافته و مترصد فرصت کوچکی است که من مستبد خود را آشکار سازد.
به نظر می رسد این بن مایه های فرهنگی و اجتماعی ماست که ما را قانون گریز، خودخواه، فردگرا، مستبد، فاقد میل به گفت وگو و کار گروهی و... بار می آورد. استبداد و تک بعدی بودن اندیشه ایرانی، چه در شکل متعارف آن در وادی سیاست و چه در روایت ها و بازنمودهای اجتماعی آن مشاهده می شود. اغلب رمان های ایرانی با ضمیر اول شخص مفرد، روایت می شوند و تک گویی راوی، جایی برای دیالوگ و گفت وگو نمی گذارد. به نظر می رسد استبداد شاه و تک صدایی در ساختار سیاسی ایران به مثابه یک دور باطل تاریخی به استبداد راوی و تک صدایی در روایت ادبی، منتهی شده است. به همین دلیل در بیشتر رمان ها و داستان های معاصر، عمدتا راوی اول شخص به کار رفته است. با توجه به این پیش زمینه تاریخی و در فقدان هرگونه گفت وگو، انواع فرم های مبتنی بر تک گویی و مونولوگ (انواع قالب های شعر فارسی) در ساختار ادبیات ایران، شکل گرفت و فرم نمایش نامه که مبتنی بر پرسش و پاسخ و گفت و شنود است، جایی در میان صورت ها و اشکال ادبی پیدا نکرد. هرچند نمونه های درخشانی از «مناظره» در شعر کلاسیک فارسی به چشم می خورد، (مثل مناظره خسرو و فرهاد در منظومه نظامی یا مناظره های پروین اعتصامی) اما این بارقه ها هیچ گاه به شکل جریان مسلط در تاریخ ادبیات ایران درنیامد. عجیب اینکه گفت وگو در فرهنگ سنتی و پیشامدرن ایران به معنای دیالوگ نبوده و عموما به معنای سروصدا، هیاهو، بگومگو و قال و مقال به کار رفته است. از دیگر نمودهای بازتولید استبداد در ساحت فرهنگ و اجتماع، تک صدایی (هوموفونیک) موسیقی سنتی ایران، برخلاف چندصدایی (پلی فونیک) موسیقی غرب است.
استبداد در ذات انسان ایرانی، نهادینه شده و در سطوح گوناگون اجتماعی به طور مداوم بازتولید شده است. با تداوم استبداد سیاسی و فقدان نهاد گفت وگو، دیالکتیک تاریخی (تز - آنتی تز - سنتز) دچار نقصان و حلقه مفقوده ای شد که از حرکت رو به جلو جامعه اجتناب می کرد. باری، استبداد معضل تاریخی ایران است، همچون تورم که معضل عمده اقتصاد ایران است و به تعبیر اقتصاددانان، مالیاتی است که از اقشار فقیر و کم درآمد جامعه گرفته می شود. اگر تورم، کیفیت زندگی خانواده های ایرانی را در این سال ها شدیدا تقلیل داده، استبداد هم کیفیت کنش سیاسی را پایین آورده است. مشروطه با تمام تاریخ درخشانش همچنان یک پروژه ناتمام، باقی مانده و تقابل استبدادزدگی و مشروطه خواهی، آینده ایران را مشخص خواهد کرد.
در این روزهای گرم و طاقت فرسای تابستان و در چهاردهمین روز از مردادماه 1404، جنگ ایران و اسرائیل در پس زمینه ادامه دارد. تا مادامی که سایه جنگ و درگیری بر جامعه ایرانی مستدام باشد، سخن گفتن از توسعه به سراب می ماند. باید هرچه زودتر به این شرایط جنگی پایان دهیم تا بیش از این در وادی توسعه از کشورهای منطقه و جهان، عقب نمانیم.