بدون بازنگری مدیریتی، توسعه در ایران ممکن نیست.با هدف بازنگری در حکمرانی مدیریتی و ضرورت شنیدن صدای کارکنان در ساختارهای نوین سازمانی ایران، این سطور را می نویسم؛ چرا که عمیقاً باور دارم متولیان امر و ساختارهای حاکمیتی در سطوح بالای قدرت، باید صدای کارکنان را جدی بگیرند و ریشه های پنهان ناکارآمدی در بسیاری سازمان ها و مجموعه های دولتی و حاکمیتی را به درستی درک نمایند؛ چرا که کشور عزیزمان در یکی از تاریخی ترین و حساس ترین برهه های خود قرار گرفته که همه باید دست در دست هم دهیم و در کنار هم بدون دعواهای سیاسی و شخصی، کشور را بسازیم.
در دهه های اخیر، جهان مدیریت با تکان هایی عمیق روبه رو شده است؛ تکان هایی که مدل های سنتی اداره کردن سازمان ها را از بنیاد به چالش کشیده و مسیر جدیدی از حکمرانی سازمانی را پیش روی کشورها، صنایع و دولت ها قرار داده است. تصویری که در این مقاله قرار دارد(تصویر لایه های پیاز و استعاره ای از «کوه یخ نادانی»)، به شکلی استعاری نشان می دهد که فاصله ای جدی میان سطح واقعی مسائل یک سازمان و میزان آگاهی مدیران عالی از آن وجود دارد. این شکاف، نه تنها در شرکت ها و بنگاه های اقتصادی، بلکه در سطوح مختلف حکمرانی سیاسی و اقتصادی کشور نیز مشاهده می شود؛ شکافی که اگر نادیده گرفته شود، ساختارها را دچار فرسودگی، ناکارآمدی و بحران های پی درپی می کند.
جامعۀ امروز ایران، با انبوهی از مسائل پیچیدۀ اقتصادی، مدیریتی و ساختاری مواجه است. بخش زیادی از این مشکلات، نه فقط ناشی از عوامل بیرونی، بلکه ریشه گرفته از نوع نگرش مدیریتی رایج در حکمرانی و سازمان هاست؛ نگرشی که بیش از آنکه بر واقعیت های میدانی تکیه داشته باشد، بر تجربه های شخصی مدیران، برداشت های فردی،یا سلسله مراتب خشک و انعطاف ناپذیر استوار شده است. در چنین فضایی، بازنگری در نگاه مدیریتی کلان کشور، نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی حیاتی برای حرکت به سوی توسعۀ پایدار است.

نخستین گام در این بازنگری، پذیرش این حقیقت است که مدیریت مؤثر، دقیقاً از همان نقطه ای آسیب می بیند که صدای پایین ترین سطوح سازمان شنیده نمی شود. کارکنان خط مقدم، تکنسین ها، کارشناسان اجرایی، کارگران ماهر یا حتی ساده و کارکنانی که هر روز با مسائل واقعی سر و کار دارند، به طور معمول بیش از هر مدیر ارشدی به جزئیات مشکلات واقف اند. در بسیاری از صنایع ایرانی، اختلاف میان آنچه مدیران تصور می کنند در جریان است، با آنچه در میدان واقعاً رخ می دهد، گاه چنان زیاد است که عملاً تصمیم های کلان، بر پایه تصویرهای ناقص یا حتی نادرست اتخاذ می شود. همین شکاف، منشأ بسیاری از ناکارآمدی ها، اتلاف منابع و شکست سیاست هاست.
برای عبور از این وضعیت، نیازمند بازنگری جدی در شیوۀ حکمرانی مدیریتی هستیم. حکمرانی مؤثر، به ویژه در سطح ملی، تنها زمانی موفق می شود که فرآیندهای تصمیم سازی آن مبتنی بر داده، تحلیل و دانش تخصصی باشد؛ نه بر مبنای سلیقه محورییا اتکا به حلقه های محدود تصمیم گیر و سیاسی کاری و باندبازی. کشور ما ظرفیت های عظیمی از نخبگان، متخصصان و صاحب نظران مدیریت را در اختیار دارد؛ افرادی که در دانشگاه ها، مراکز پژوهشی، صنایع بزرگ و حتی کسب وکارهای کوچک، سال ها تجربه و دانش اندوخته اند. بااین حال، استفاده از این ظرفیت بزرگ در فرآیند حکمرانی، هنوز به صورت سیستماتیک، هدفمند و حرفه ای انجام نمی شود. این بی توجهی، سبب شده است بخش زیادی از سرمایه انسانی تخصصی کشور یا از چرخه تصمیم سازی کنار گذاشته شود یا نقش آن ها به همکاری های نمادین و غیراثربخش محدود بماند.
امروز بیش از هر زمان دیگر ، این ضرورت احساس می شود که حکمرانی سیاسی و اقتصادی کشور، در تعامل مستقیم و واقعی با متخصصان علم مدیریت و صاحب نظران مرتبط قرار گیرد. در دنیای پیچیدۀ کنونی، تصمیم گیری بدون پشتوانه نظری و علمی، عملاً تصمیم گیری بر پایۀ حدس و آزمون وخطاست. کشورهایی که توانسته اند مسیر توسعه سازمانی و اقتصادی پایدار را طی کنند، دقیقاً همان هایی بوده اند که قدرت تحلیل را جایگزین اتکا به تجربه های فردی کرده اند و همکاری با نخبگان را نه تشریفات، بلکه زیربنای تصمیم سازی دانسته اند.
در کنار این تحول در سطح ملی، سازمان های ایرانی نیز با ضرورتی موازی روبه رو هستند: بازنگری در ارزش گذاری کارکنان. سال هاست که ساختارهای اداری کشور، گرفتار معضل مزمن «مدرک محوری» شده اند؛ معضلی که نیروهای خلاق، نوآور و مؤثر را در سایه قرار داده و کارکنان را تنها بر اساس مدرک دانشگاهی و نه میزان خلاقیت، تفکر و توان حل مسئله ارزش گذاری کرده است. در حالی که دنیا به سمت سازمان های توانمندساز پیش می رود، ما هنوز درگیر اسناد کاغذی، مهر، امضا و مدرک دانشگاهی هستیم. نتیجه آن شده است که بسیاری از نیروهای توانمند، با وجود درک مستقیم از مسائل، پیشنهادهای خلاقانه و توان تولید ارزش، فرصت رشد و اثرگذاری نمی یابند.
این وضعیت، پیامدهای گسترده ای دارد. نخست آنکه انگیزۀ کارکنان کاهش می یابد؛ زیرا می بینند تلاش، تجربه، مهارت و فکر، کمتر از مدرکی که شاید هیچ نسبتی با توان واقعی فرد ندارد، ارزش گذاری می شود. دوم آنکه سازمان ها از ظرفیت خلاقیت جمعی که موتور اصلی نوآوری است محروم می مانند. سوم اینکه مسیر رشد حرفه ای در سازمان ها به جای آنکه بر اساس توان واقعی باشد، بر اساس شاخص های صوری و غیرواقعی شکل می گیرد. در چنین شرایطی، طبیعی است که بسیاری از سازمان ها در مواجهه با تحولات سریع و نیاز به نوآوری، ناتوان و غیرچابک باقی بمانند.
یکی از ضرورت های مهم در مدیریت امروز، دور شدن از مدرک محوری و حرکت به سمت «ارزش محوری» است؛ یعنی جوهرۀ اصلی توانمندی ها در مهارت ها، تجربه، ابتکار، تفکر انتقادی و قدرت خلق راه حل هاست. صنعت تولیدی کشور به ویژه از این مسأله به شدت رنج می برد. در بسیاری از واحدهای تولیدی، افرادی با تجربه های چندین ساله در خط تولید، توان ارائه راه حل های نو و قابل اجرا را دارند، اما ساختارهای رسمی و خشک و بعضاً پرحاشیه، فرصت شنیده شدن به آنان نمی دهد؛ درحالی که اغلب مشکلات بزرگ، ساده ترین پاسخ را از دل تجربۀ همین افراد دریافت می کند.
شنیده شدن صدای کارکنان، یکی از پایه های بنیادین مدیریت اثربخش است. این اصل، نه یک شعار انگیزشی، بلکه یک الزام محاسباتی و مدیریتی است. بدون اینکه سازمان صدای افراد درگیر با خط تولید، خدمات، فروش، اجرا و عملیات را بشنود، هیچ تصمیم مدیریتی نمی تواند دقیق و مبتنی بر واقعیت باشد. در بسیاری از کشورهای پیشرفته، حتی قوانین الزام آور برای توجه به نظر کارکنان وجود دارد. علت روشن است: کارکنان، چشم های سازمان اند. همان طور که تصویر «کوه یخ نادانی» نشان می دهد، بسیاری از مسائل سازمان در همان بخش زیرین کوه یخ پنهان است؛ جایی که مدیران ارشد معمولاً به آن دسترسی ندارند، اما کارکنان هر روز در آن زندگی و کار می کنند.
این موضوع، ما را به آخرین محور بحث می رساند: منسوخ شدن مدل های سلسله مراتبی از بالا به پایین و ضرورت تغییر در ساختار سازمانی. مدل سنتی مدیریت که بر دستورات یک طرفه، کنترل عمودی، انحصار تصمیم گیری و فاصلۀ قدرت شدید میان مدیر و کارکنان استوار بود، دیگر پاسخگوی دنیای امروز نیست. تحولات سریع اقتصادی و تکنولوژیک، رقابت های پیچیده و نیاز به نوآوری مستمر، همگی ساختارهای مسطح، چابک و مشارکتی را ضروری ساخته اند.
ساختارهای مسطح سازمانی، انعطاف پذیرتر، انسانی تر و کارآمدترند؛ زیرا جریان اطلاعات در آن ها سریع و بدون فیلتری سازی های تصنعی است. کارکنان در چنین ساختارهایی، احساس مالکیت بیشتری نسبت به کار دارند، تصمیم گیری ها با مشارکت انجام می شود و ایده های نو مجال ظهور می یابند. در سازمان های مسطح، مدیر نه یک فرمانده، بلکه یک تسهیل گر است؛ کسی که مسیر را روشن می کند، موانع را برمی دارد و به گروه اجازه می دهد بهترین عملکرد خود را نشان دهد.
کشوری که به دنبال توسعۀ اقتصادی پایدار است، ناگزیر باید چنین ساختارهایی را در سازمان های دولتی، عمومی و خصوصی پیاده کند. بازنگری در ساختار قدرت، کاهش تمرکز تصمیم گیری، افزایش شفافیت و تقویت ارتباطات درون سازمانی، از نیازهای حیاتی ایران معاصر است. ما نمی توانیم با ساختارهای مدیریتی دهه های گذشته، انتظار نتایج متفاوت و مدرن داشته باشیم. تغییر نگرش مدیریتی در کشور، بخشی از یک تغییر بزرگ تر است: تغییر فرهنگ حکمرانی. این تغییر، بدون تکیه بر دانش نخبگان، بدون ارزش گذاری واقعی به کارکنان، بدون دوری از مدرک محوریو بدون شنیدن صدای افراد، امکان پذیر نیست.
امروز سازمان ها، ارگان ها و نهادهای کشور، پیش از آنکه مدیریت را اصلاح کنند، باید گوش دادن را اصلاح کنند؛ باید درک کنند که آگاهی واقعی از سطح پایین سازمان شروع می شود و شفافیت، تنها زمانی شکل می گیرد که فاصله میان مشاهده کنندگان واقعیت و تصمیم گیرندگان کاهش یابد. آیندۀ ایران، متعلق به ساختارهایی است که واقعیت را می بینند، صداها را می شنوند، بر توانمندی ها تمرکز می کنند و دانش را به جای سلسله مراتب مبنای تصمیم گیری قرار می دهند.
این مسیر، مسیری دشوار اما ضروری است؛ مسیری که سرانجام آن، سازمان هایی خلاق تر، انسان محورتر، شفاف تر و کارآمدتر خواهد بود. اگر بخواهیم از چرخۀ بحران های متعددی که درگیر آنها شده ایم خارج شویم، باید این حقیقت را بپذیریم که مدیران، تنها زمانی می توانند تصمیم درست بگیرند که تصویر کامل تری از واقعیت داشته باشند؛ و این تصویر، تنها از طریق شنیدن صدای کارکنان به دست می آید. این نه یک شعار، بلکه یک قانون طلایی مدیریت معاصر است؛ قانونی که آینده سازمان های کشور را رقم خواهد زد. امید است متولیان امر در حاکمیت کلان کشور، این مسیر ضروری تحول مدیریتی در کشور را هر چه زودتر درک نمایند.
در این مقاله تلاش نمودم تا حد امکان به اهمیت نادیده گرفتن کارکنان در سازمان ها و نشنیدن صدای ایشان بپردازم؛ چون بدون بازنگری مدیریتی، توسعه در ایران به شکل علمی، حقیقی و پایدار ممکن نیست. امیدوارم دلسوزان مسئول و سیاست گذاران به این نکات توجه نمایند تا شاهد کشوری قدرتمند و در مسیر توسعه و رشد با شتاب افزون تر باشیم. ارادتمند شما؛ سجاد رحیمی مدیسه
https://alcaldiasancristobal.gob.ve/
https://pkmmuka.cianjurkab.go.id/
https://collegiogeometri.mb.it/