کارآفرینان میلیاردری که با شکست شروع کردند!

در فرهنگ کارآفرینی ما یک اسطوره خطرناک را ستایش می کنیم: داستان قهرمان تنهایی که در برابر تمام مشکلات مقاومت می کند، بارها و بارها شکست می خورد و در نهایت با یک اراده آهنین، به پیروزی می رسد. این تصویر رمانتیک از شکست که در هزاران سخنرانی انگیزشی و پوستر دیواری تکرار شده است، بر یک شعار فریبنده استوار است: هرگز تسلیم نشو. 

اما این شعار نه تنها یک ساده سازی بیش از حد، بلکه یک دروغ خطرناک است. حقیقت این است که بزرگ ترین کارآفرینان تاریخ استادان تسلیم شدن بوده اند. هنر واقعی آنها نه در استقامت کورکورانه، بلکه در توانایی شان برای فهمیدن زبان پیچیده و چندلایه شکست نهفته است. 

ما در این مقاله این اسطوره سمی را زیر ذره بین خواهیم برد تا برداشت کاملا متفاوت از زبان شکست را آشکار کنیم. این یک راهنما برای جان به در بردن از ناکامی نیست؛ این یک کتاب آموزش زبان برای تبدیل کردن داده های دردناک شکست به تصمیمات استراتژیک هوشمندانه است. بیایید با هم یاد بگیریم که شکست واقعا چه می گوید.

شکست به مثابه یک قطب نما 

اولین و رایج ترین زبانی که شکست با آن صحبت می کند، زبان مسیر اشتباه است. این نوع از شکست یک بن بست نیست؛ بلکه یک تابلوی راهنمایی است که به آرامی یا گاهی با صدای بلند به شما می گوید که در مسیر اشتباهی قرار دارید. نادیده گرفتن این تابلو مصداق استقامت نیست؛ مصداق حماقت است! کارآفرینان بزرگ، به جای اینکه با سر به دیوار بکوبند، از این سیگنال برای چرخش استراتژیک استفاده می کنند.

مطلب مرتبط: کارآفرینان موفق دنیا چه نوآوری هایی داشته اند؟

آریانا هافینگتون را در نظر بگیرید؛ در سال ۲۰۰۳، او در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا شرکت کرد و با کسب کمتر از یک درصد آرا، یک شکست تحقیرآمیز را تجربه نمود. با منطق هرگز تسلیم نشو او باید چهار سال بعد دوباره برای یک مقام سیاسی دیگر نامزد می شد، اما هافینگتون به زبان شکستش گوش داد. شکست او به این معنا نبود که ایده ها و صدای او بی ارزش است؛ بلکه به این معنا بود که سیاست به عنوان یک پلتفرم وسیله نقلیه مناسبی برای انتقال آن صدا نیست.

او یک چرخش استراتژیک انجام داد. فهمید که قدرت واقعی اش در شکل دادن به گفت وگوی عمومی است. دو سال بعد او وب‎سایت هافینگتون پست را راه اندازی کرد. او ماموریت اصلی خود (تاثیرگذاری بر جامعه) را حفظ کرد، اما وسیله نقلیه را به طور کامل تغییر داد. 

این سایت به یکی از موفق ترین رسانه های دیجیتال جهان تبدیل شد. این «تسلیم شدن» از رویای فرمانداری، عین استراتژی بود. شکست در اینجا یک پایان نبود، بلکه داده ای حیاتی بود که او را به سمت یک مسیر بسیار پربارتر هدایت کرد. قبل از اینکه تصمیم بگیرید «قوی تر ادامه دهید» از خود بپرسید: آیا شکست من می گوید «بیشتر تلاش کن» یا می گوید «از یک جاده دیگر برو»؟

شکست به مثابه یک ویراستار!

دومین نکته شکست بسیار آرام و فرسایشی تر است. این زبان، از صدها «نه» کوچک تشکیل شده است. این نوع از شکست به شما نمی گوید که در مسیر کاملا اشتباهی هستید، بلکه می گوید محصول یا ایده شما هنوز به اندازه کافی خوب، صیقلی و کارآمد نیست. این شکست یک سوهان است که زبری های ایده شما را از بین می برد تا به یک هسته درخشان و ارزشمند برسید.

داستان سرهنگ سندرز و خلق امپراتوری کی اف سی یک حماسه در این نوع است. برخلاف تصور عمومی موفقیت او یک شبه نبود. پس از بازنشستگی او با دستور پخت مرغ سوخاری اش به رستوران های مختلف مراجعه می کرد تا آنها را متقاعد کند که این غذا را در منوی خود قرار دهند. او بیش از هزار بار «نه» شنید. با منطق ساده او باید پس از دهمین یا صدمین شکست تسلیم می شد.

اما سندرز به طور غریزی می فهمید که هر «نه» یک شکست کامل نیست، بلکه یک داده است. شاید اولین «نه» به خاطر طعم بود. شاید صدمین «نه» به خاطر مدل تجاری ای بود که او پیشنهاد می داد و شاید پانصدمین «نه» به خاطر نحوه ارائه خودش بود. 

هر شکست، فرصتی برای یک تکرار و یک پالایش کوچک بود. این نوع از استقامت یک لجبازی کورکورانه نیست؛ این یک فرآیند علمی و هنرمندانه از «ساختن، سنجیدن و یادگرفتن» در مقیاسی حماسی است. «هرگز تسلیم نشو» در اینجا به معنای آن است که هرگز از فرآیند «بهتر کردن» دست نکشید. سوال کلیدی در این مرحله این است: آیا این شکست به من می گوید «ایده من اشتباه است» یا می گوید «اجرای من هنوز ناقص است»؟

شکست به مثابه یک دیوار بتنی 

این سومین و شاید مهمترین زبانی است که شکست با آن صحبت می کند و دقیقا همان زبانی است که اسطوره «هرگز تسلیم نشو» ما را از شنیدن آن باز می دارد. گاهی اوقات، شکست یک تابلوی راهنمایی یا یک سوهان نیست؛ این یک دیوار آجری است. این یک سیگنال قاطع و بی رحمانه است که به شما می گوید: این ایده، در این زمان با این منابع کار نخواهد کرد. تمام شد؛ رها کن و برو!

مطلب مرتبط: راز موفقیت 9 نفر از ثروتمندترین کارآفرینان جهان

هنر تشخیص دادن این دیوار شاید بزرگ ترین نشانه بلوغ یک کارآفرین باشد. استقامت در برابر این دیوار نه تنها شجاعت نیست، بلکه یک خودکشی اقتصادی و احساسی است. هنری فورد را در نظر بگیرید. همه او را با موفقیت خیره کننده «مدل تی» و خط تولید انقلابی اش می شناسند، اما کمتر کسی می داند که شرکت فورد موتور سومین شرکت خودروسازی او بود. دو شرکت اول او با شکست های فاجعه بار مواجه و منحل شدند.

فورد چه کرد؟ او هرگز تسلیم چشم انداز نهایی خود (ساختن خودرو برای توده ها) نشد، اما او به طور کامل از آن دو شرکت شکست خورده تسلیم شد. او تلاش نکرد که یک شرکت در حال مرگ را با تزریق پول بیشتر زنده نگه دارد. او به زبان شکست گوش داد، فهمید که مدل تجاری یا شرکای او اشتباه هستند، به صورت استراتژیک عقب نشینی کرد، درس هایش را آموخت و با یک نقشه کاملا جدید، از نو شروع کرد. 

این توانایی در کشتن ایده های دوست داشتنی ناکام یعنی رها کردن ایده هایی که زمانی به آنها باور داشتید اما بازار آنها را رد کرده است. یک مهارت حیاتی است؛ این کار شجاعتی بسیار بیشتر از ادامه دادن یک مسیر اشتباه می طلبد.

سخن پایانی

ایمان کورکورانه به برخواستن پس از شکست و شعار «هرگز تسلیم نشو» شما را به یک قهرمان تراژیک تبدیل می کند که انرژی، منابع و سلامت روان خود را صرف یک نبرد از پیش باخته می کند، اما یادگیری زبان چندوجهی شکست شما را به یک استراتژیست تبدیل می نماید.

از حالا به بعد وقتی با یک شکست روبه رو شدید، از خود نپرسید «آیا باید تسلیم شوم یا ادامه دهم؟». این سوال اشتباه است. در عوض از خود بپرسید: «شکست در حال حاضر، با کدام یک از این سه دیالکت با من صحبت می کند؟»

پاسخ صادقانه به این سوال تفاوت بین یک داستان الهام بخش از استقامت هوشمندانه و یک داستان غم انگیز از لجاجت بی حاصل را رقم خواهد زد.

منابع:

https://www.business.com

https://www.dividend.com