یک حقیقت تلخ اما جهانی در دنیای کسب و کار وجود دارد: کارمندان شرکت ها را ترک نمی کنند، آنها مدیران بد را ترک می کنند. شما می توانید بهترین محصول، معتبرترین برند و جذاب ترین حقوق و مزایا را داشته باشید، اما اگر فردی که قرار است یک تیم را رهبری کند، در تله های رایج مدیریتی گرفتار شود، بهترین استعدادهای شما یکی پس از دیگری سازمان را ترک خواهند کرد.
مشکل اینجاست که مدیریت یک مهارت است، نه یک پاداش. بسیاری از سازمان ها بهترین کارشناس فنی یا موفق ترین فروشنده خود را به عنوان پاداش به جایگاه مدیریت ارتقا می دهند، بدون اینکه او را برای چالش های کاملا جدید این نقش آماده کنند. مهارت هایی که یک فرد را به یک ستاره در کار فنی تبدیل می کند، با مهارت هایی که برای الهام بخشیدن، هدایت و توسعه یک تیم انسانی لازم است، زمین تا آسمان تفاوت دارد. در نتیجه، مدیران جدید و حتی باتجربه، اغلب با نیت خوب، مرتکب خطاهایی می شوند که به تدریج انگیزه، اعتماد و بهره وری تیم شان را از بین می برد. این اشتباهات، مانند نشتی های کوچک و نامرئی در بدنه یک کشتی، شاید در ابتدا به چشم نیایند، اما در نهایت کل آن را غرق خواهند کرد. در ادامه به چهار مورد از این خطاهای کشنده می پردازیم که هر رهبری باید به هر قیمتی از آنها پرهیز کند.
پاندول مدیریت: حرکت دائمی بین خفه کردن و رها کردن
یکی از بزرگ ترین چالش های هر مدیری، پیدا کردن نقطه تعادل میان نظارت و اختیار دادن است. بیشتر مدیران ناکارآمد، در یکی از دو انتهای این طیف قرار میگیرند.
مطلب مرتبط: مدیریت ارتباط با کارمندان: ایجاد پل ارتباطی درون سازمان
در یک سو «مدیر ذره بینی» قرار دارد. این مدیر، به تیم خود اعتماد ندارد و در تمام جزییات کوچک دخالت می کند. او به جای تفویض اختیار، وظایف را صرفا تقسیم می کند و سپس بالای سر کارمند می ایستد تا مطمئن شود کارها دقیقا همانطور که خودش می خواهد، انجام می شود. این سبک، یک پیام ویرانگر به تیم می دهد: «من به تو اعتماد ندارم، تو به اندازه کافی باهوش نیستی و من باید کار تو را کنترل کنم». نتیجه، تیمی وابسته، بی انگیزه و بدون هیچ حس مالکیتی نسبت به کار است. خلاقیت در چنین محیطی می میرد.
در سوی دیگر، «مدیر شبح» یا رهبر بیش از حد عدم مداخله گر قرار دارد. این مدیر به بهانه توانمندسازی، تیم خود را به حال خود رها می کند. او هیچ راهنمایی، بازخورد یا حمایتی ارائه نمی دهد و تصور می کند وظیفه اش صرفا تعیین یک هدف کلی و سپس ناپدیدشدن است. در ظاهر، این سبک نشانه اعتماد است، اما در عمل، باعث ایجاد هرج و مرج، اضطراب و سردرگمی می شود. تیم احساس می کند در یک اقیانوس بدون نقشه و قطب نما رها شده است.
مدیر موفق، مانند یک باغبان ماهر عمل می کند. او می داند که کدام گیاه به آب بیشتر و کدام به نور کمتر نیاز دارد. او نه با آبیاری بیش از حد ریشه ها را می پوساند و نه با رها کردن، گیاه را به خشکی می کشاند. رهبری یعنی فراهم کردن چارچوب، منابع و حمایت لازم و سپس، یک قدم به عقب برداشتن تا افراد بتوانند در آن چارچوب، شکوفا شوند.
مه در میدان نبرد: فاجعه انتظارات نامشخص
تصور کنید به یک معمار بگویید «برای من یک خانه خوب بساز» و سپس او را ترک کنید. بدون نقشه، بدون مشخصات و بدون تعریف روشنی از واژه «خوب»، نتیجه چه خواهد بود؟ یک فاجعه. این دقیقا همان کاری است که بسیاری از مدیران با تیم خود انجام می دهند. آنها انتظارات خود را به وضوح بیان نمی کنند و تصور می کنند اعضای تیم باید ذهن آنها را بخوانند.
ابهام دشمن شماره یک بهره وری و انگیزه است. وقتی یک کارمند نداند که دقیقا چه کاری باید انجام دهد، استانداردهای موفقیت چیست و عملکرد او چگونه سنجیده می شود، تمام انرژی اش صرف حدس زدن و نگرانی در مورد انجام کار اشتباه می شود. این مدیران معمولا در ارتباط برقرار کردن نیز ضعیف هستند. آنها بازخورد نمی دهند، اهداف را به صورت کلی و مبهم تعریف می کنند و در انتقال دیدگاه خود به تیم ناتوان هستند.
به عنوان یک مدیر وظیفه شماست که برای تیم تان یک تصویر کاملا شفاف از موفقیت ترسیم کنید. این شفافیت باید در تمام سطوح وجود داشته باشد: اهداف کلی تیم، مسئولیت های مشخص هر فرد و شاخص های کلیدی عملکردی که موفقیت را اندازه گیری می کنند. یک رهبر بزرگ مانند یک کاپیتان کشتی است که نه تنها مقصد نهایی را به همه اعلام می کند، بلکه نقشه مسیر، چالش های احتمالی و نقش هر خدمه در این سفر را نیز به وضوح برای شان تشریح می کند. به یاد داشته باشید، شفافیت، عالی ترین شکل احترام به تیم است.
مطلب مرتبط: هنر قطع همکاری با کارمندان: به وقت خداحافظی!
پارادوکس بی پایان: وقتی حرف و عمل شما یکی نیست
یکی از سریع ترین راه ها برای از دست دادن احترام تیم، این است که خودتان به قوانینی که وضع می کنید، پایبند نباشید. مدیری که از تیمش انتظار دارد ساعت هشت صبح در دفتر حاضر باشند، اما خودش همیشه با تاخیر می آید، در حال ارسال یک پیام روشن است: «قوانین برای شماست، نه برای من». این رفتار، فرهنگ ریاکاری و بی اعتمادی را در سازمان نهادینه می کند.
تیم شما بیش از آنکه به حرف های تان گوش دهد، به رفتارتان نگاه می کند. شما به عنوان مدیر، آینه تمام نمای ارزش ها و فرهنگ تیم هستید. اگر شما به مشتریان بی احترامی کنید، آنها هم همین کار را خواهند کرد.
اگر شما در جلسات، ایده های دیگران را مسخره کنید، فرهنگ ترس و سکوت را گسترش خواهید داد. شما نمی توانید از تیم تان انتظار داشته باشید که مسئولیت پذیر باشد، در حالی که خودتان برای هر اشتباهی به دنبال مقصر می گردید.
این موضوع ارتباط تنگاتنگی با اعتماد کردن به تیم دارد. مدیری که به توانایی های اعضای تیمش اعتماد ندارد و دائما کارهای آنها را زیر سوال می برد، در واقع به قضاوت خودش در استخدام آن افراد شک کرده است. این عدم اعتماد، به سرعت به تیم منتقل می شود و حس وفاداری را از بین می برد. یک مدیر موفق، الگوی رفتاری است که دوست دارد در تیمش ببیند و با سپردن مسئولیت های مهم به افراد، به آنها نشان می دهد که به توانایی های شان باور دارد.
دام دوستی: تلاش برای محبوب بودن به جای محترم بودن
بسیاری از مدیران به خصوص کسانی که به تازگی از میان همکاران شان به این سمت منصوب شده اند، در یک تله خطرناک می افتند: آنها تلاش می کنند تا دوست همه باقی بمانند. این مدیران از تصمیم گیری های سخت پرهیز می کنند، از دادن بازخورد منفی طفره می روند و می خواهند همه را راضی و خوشحال نگه دارند. آنها به جای اینکه یک رهبر باشند، می خواهند یک دوست محبوب باشند.
اما این دو نقش، با هم در تضاد هستند. وظیفه شما به عنوان مدیر، گرفتن تصمیم های سختی است که گاهی محبوب نیستند، اما به نفع کل سازمان هستند. وظیفه شما، ارائه بازخورد صادقانه و سازنده برای کمک به رشد کارکنان تان است، حتی اگر شنیدن آن برای شان خوشایند نباشد. مدیری که از رویارویی با این چالش ها می ترسد، در واقع به تیم خود خیانت می کند، زیرا جلوی رشد آنها و سلامت بلندمدت سازمان را می گیرد.
مطلب مرتبط: هنر مدیریت اختلاف نظرهای کارمندان
رهبری به معنای محبوب بودن نیست؛ به معنای محترم بودن است. شما احترام را نه با راضی نگه داشتن همه، بلکه با منصف بودن، ثبات داشتن و گرفتن تصمیم های اصولی به دست می آورید.
همچنین، مدیریت یک مهارت تطبیق پذیر است. شما نمی توانید با همه اعضای تیم با یک روش یکسان برخورد کنید. یک کارمند تازه کار به راهنمایی و نظارت بیشتری نیاز دارد، در حالی که یک متخصص باتجربه، نیازمند استقلال و اختیار است. یک مدیر موفق، مانند یک مربی بزرگ، می داند که چگونه سبک رهبری خود را با نیازها و شخصیت هر یک از بازیکنانش تطبیق دهد تا بهترین عملکرد را از آنها بگیرد.
سخن پایانی
مدیریت یک سفر بی پایان از یادگیری، خودآگاهی و آزمون و خطاست. هیچ کس یک مدیر بی نقص نیست، اما مدیران بزرگ کسانی هستند که این تله ها را می شناسند، با فروتنی به اشتباهات خود اعتراف می کنند و هر روز تلاش می کنند تا رهبر بهتری برای تیم شان باشند. اجتناب از این چهار خطای کشنده، نه تنها به نتایج کسب و کار شما کمک می کند، بلکه تاثیر عمیقی بر زندگی حرفه ای و رضایت شغلی افرادی می گذارد که ارزشمندترین دارایی سازمان شما هستند.
منابع: