شما قطعا چنین تیم هایی را دیده اید: مجموعه ای از ستارگان درخشان که هر کدام به تنهایی یک نابغه در حوزه خود محسوب می شوند. رزومه های شان بی نقص، مهارت های شان زبانزد و هوش فردی شان غیرقابل انکار است. روی کاغذ این تیم شکست ناپذیر به نظر می رسد؛ یک تیم رویایی که قرار است کوه ها را جابه جا کند، اما در عمل یک جای کار می لنگد.
جلسات آنها پرتنش و بی نتیجه است، خلاقیت در نطفه خفه می شود، همکاری جای خود را به رقابت های پنهان و سیاست بازی داده و نتیجه نهایی کارشان، به شکل ناامیدکننده ای، کمتر از مجموع توانایی های فردی اعضاست. این یک معمای کلاسیک در دنیای کسب و کار است: چرا جمع کردن باهوش ترین افراد در یک اتاق، لزوما به خلق یک تیم باهوش منجر نمی شود؟
پاسخ در یک مفهوم پنهان اما قدرتمند نهفته است که به تازگی در حال کشف شدن است: هوش هیجانی تیمی. ما سال هاست که در مورد اهمیت هوش هیجانی (EQ) برای رهبران و افراد صحبت کرده ایم، اما حالا می دانیم که یک تیم نیز به عنوان یک موجودیت واحد و زنده، می تواند هوش هیجانی مخصوص به خودش را داشته باشد.
این هوش جمعی چیزی کاملا متفاوت از میانگین هوش هیجانی اعضای آن است. این یک «دی ان ای» فرهنگی نامرئی است که تعیین می کند یک تیم چگونه به عنوان یک کل، احساسات خود را درک می کند، آنها را مدیریت کرده و از این آگاهی برای بهبود روابط و عملکردش بهره می برد. ساختن این هوش جمعی، دیگر یک مهارت نرم و لوکس نیست؛ این حیاتی ترین و پایدارترین مزیت رقابتی است که یک تیم می تواند در دنیای پیچیده و مبتنی بر همکاری امروز برای خود بسازد.
هوش هیجانی تیمی: یک موجودیت با یک شخصیت

برای درک هوش هیجانی تیمی باید تیم را نه به عنوان مجموعه ای از افراد، بلکه به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم. این سیستم هنجارها، ریتم ها و الگوهای رفتاری خاص خودش را دارد. یک تیم با هوش هیجانی پایین مانند فردی است که هیچ کنترلی بر احساساتش ندارد. با اولین نشانه فشار دچار وحشت و اضطراب می شود، در مقابل بازخورد حالت تدافعی می گیرد، از تعارض و گفت وگوهای سخت فرار می کند و در روابطش با دیگر تیم ها (مشتریان، مدیران و سایر بخش ها) ضعیف و ناکارآمد عمل می کند. اعضای چنین تیمی ممکن است به صورت فردی بسیار باهوش و همدل باشند، اما سیستم کلی سمی و ناکارآمد است.
در مقابل، یک تیم با هوش هیجانی بالا، مانند یک فرد بالغ و خودآگاه عمل می کند. این تیم می تواند به صورت جمعی بگوید: «ما در حال حاضر به خاطر این ضرب الاجل احساس استرس می کنیم. بیایید ۵ دقیقه استراحت کنیم و ببینیم چطور می توانیم کار را اولویت بندی کرده و به هم کمک کنیم».
این تیم ها تعارض را نه به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک فرصت برای شفاف سازی و نوآوری می بینند. آنها یک وجدان جمعی دارند که به آنها اجازه می دهد تا احساسات مشتریان یا سایر ذی نفعان را درک کرده و با همدلی به آنها پاسخ دهند.
مطلب مرتبط: ساختن تیم های رویایی با هوش هیجانی
قدم اول: ساختن بستر اعتماد

تمام مفاهیم بعدی بر روی این ستون بنا می شوند. ایمنی روان شناختی (Psychological Safety) یعنی اعضای یک تیم عمیقا باور داشته باشند که اگر یک سوال احمقانه بپرسند، یک ایده نیمه کاره را مطرح کنند، به یک اشتباه اعتراف کنند یا با یک تصمیم مخالفت کنند، مورد تمسخر، تنبیه یا تحقیر قرار نخواهند گرفت. این یعنی فضا برای آسیب پذیری و ریسک پذیری انسانی امن است. در غیاب این ایمنی، همه ماسک به صورت می زنند، از ترس اشتباه کردن سکوت می کنند و خلاقیت به طور کامل می میرد.
ساختن این فضا وظیفه رهبر تیم است و با الگوسازی شروع می شود. وقتی یک رهبر در جلسه می گوید: «من دیروز در تحلیل فلان داده اشتباه کردم و این باعث شد به نتیجه گیری نادرستی برسم. بیایید دوباره بررسی اش کنیم»، او یک پیام قدرتمند ارسال می کند: «اشتباه کردن در این تیم انسانی و قابل قبول است. هدف ما یادگیری است، نه بی نقص بودن».
تشویق به پرسیدن سوال، گوش دادن فعالانه به نظرات مخالف و جدا کردن شخص از ایده در زمان بحث (یعنی ما با ایده مخالفیم، نه با فردی که آن را مطرح کرده) همگی آجرهایی هستند که دیوار مستحکم ایمنی روان شناختی را می سازند. این همان بستری است که بذرهای بعدی هوش هیجانی تیمی می توانند در آن جوانه بزنند.
قدم دوم: خلق خودآگاهی گروهی

همانطور که خودآگاهی فردی سنگ بنای هوش هیجانی شخصی است، خودآگاهی گروهی نیز اولین گام در ساختن هوش هیجانی تیمی است. یک تیم باید بتواند نبض احساسی خود را بگیرد و بفهمد در هر لحظه در چه وضعیتی قرار دارد. این کار نیازمند ساختن یک زبان مشترک و عادی سازی گفت وگو در مورد احساسات در یک محیط حرفه ای است. این به معنای تبدیل جلسات کاری به جلسات درمانی نیست، بلکه به معنای پذیرش این واقعیت است که احساسات، داده هایی ارزشمند هستند.
مطلب مرتبط: هوش هیجانی (Emotional Intelligence): آشنایی با مهارت کاربردی دنیای کارآفرینی!
یکی از ساده ترین و موثرترین تکنیک ها، چک کردن احساسات در ابتدای جلسات مهم است. این کار می تواند به سادگی پرسیدن این سوال باشد: «هر فرد با یک کلمه بگوید امروز با چه حسی وارد این جلسه شده؟».
کلماتی مانند پرانرژی، کمی خسته یا کمی نگران به کل تیم یک دید کلی از وضعیت احساسی گروه می دهد. این آگاهی به تیم اجازه می دهد تا با یکدیگر همدلی بیشتری داشته باشند. اگر یکی از اعضا بگوید که احساس خستگی می کند، دیگران ممکن است در طول جلسه صبوری بیشتری با او به خرج دهند.
رهبر تجاری که این فرآیند را هدایت می کند، به تیم نشان می دهد که در این فضا، تمام ابعاد انسانی آنها پذیرفته می شود. این کار به تیم یک هویت احساسی مشترک می بخشد و آنها را از مجموعه ای از افراد منفصل، به یک واحد منسجم تبدیل می کند.
قدم سوم: توسعه خودتنظیمی گروهی

پس از آنکه یک تیم از وضعیت احساسی خود آگاه شد، گام بعدی یادگیری «مدیریت» آن به صورت جمعی است. خودتنظیمی گروهی یعنی تیم به طور آگاهانه، هنجارها و قوانینی نانوشته برای مدیریت موقعیت های دشوار ایجاد کند. این هنجارها، مکانیزم های دفاعی تیم در برابر استرس و تعارض هستند.
برای مثال، یک هنجار می تواند این باشد که هیچ کس بلافاصله پس از دریافت یک ایمیل استرس زا به آن پاسخ نمی دهد و همه توافق می کنند که حداقل 10 دقیقه برای فکر کردن به آن زمان بگذارند. هنجار دیگری می تواند در مورد نحوه بیان مخالفت باشد. به جای گفتن «ایده تو کاملا اشتباه است»، تیم یک هنجار جدید را تمرین می کند: «من دیدگاه تو را درک می کنم، اما اجازه بده یک سناریوی دیگر را بررسی کنیم. اگر... .»
یکی از قدرتمندترین هنجارها، ایجاد یک پروتکل مشخص برای حل تعارض است. به جای آنکه اجازه دهند اختلاف نظرها زیر پوست تیم عفونت کرده و به کینه های شخصی تبدیل شود، تیم های با هوش هیجانی بالا یک فرآیند شفاف برای گفت وگوهای سخت دارند. این به افراد اجازه می دهد تا با اطمینان خاطر بدانند که می توانند مخالفت کنند، بدون آنکه رابطه کاری شان تخریب شود.
قدم چهارم: تقویت همدلی جمعی

هوش هیجانی تیمی فقط به درون معطوف نیست. این هوش باید به بیرون نیز تابیده شود. یک تیم باید بتواند به صورت جمعی، احساسات، نیازها و نقاط درد مشتریان، کاربران و سایر تیم های داخل سازمان را درک کند. تیم هایی که در یک حباب داخلی کار می کنند و از دنیای بیرون بی خبرند، هرگز نمی توانند محصول یا خدمتی تولید کنند که واقعا تاثیرگذار باشد.
تقویت این همدلی خارجی، نیازمند آوردن صدای دنیای بیرون به داخل تیم است. این کار می تواند از طریق به اشتراک گذاشتن مداوم بازخوردهای مشتریان (چه مثبت و چه منفی)، تماشای ویدئوهایی از نحوه استفاده کاربران واقعی از محصول یا حتی دعوت از مشتریان برای شرکت در جلسات توفان فکری تیم انجام شود. وقتی یک مهندس نرم افزار، ناامیدی را در صدای یک مشتری که با یک باگ دست و پنجه نرم می کند بشنود، انگیزه اش برای حل آن مشکل هزار برابر می شود. این تمرین ها، به تیم یک «هدف مشترک» و یک دشمن مشترک (مشکلات مشتری) می دهد و آنها را از درگیری های داخلی به سمت تمرکز بر یک ماموریت بزرگ و معنادارتر هدایت می کند.
مطلب مرتبط: چگونه هوش هیجانی تان را ارتقا دهید؟ همراه راهنمای ارزیابی آن
سخن پایانی
ساختن هوش هیجانی تیمی یک تمرین آگاهانه و مداوم در معماری فرهنگ است. این فرآیند، تیم را از یک گروه کاری پراکنده به یک واحد منسجم، خودآگاه و انعطاف پذیر تبدیل می کند. این یک سرمایه گذاری بلندمدت است که شاید نتایج آن در گزارش های مالی سه ماهه به طور مستقیم قابل مشاهده نباشد، اما اثرات آن در کاهش نرخ خروج استعدادها، افزایش سطح نوآوری و توانایی تیم برای عبور از بحران ها به شکلی خیره کننده نمایان خواهد شد. در اقتصادی که پیچیدگی مسائل بیش از توانایی های هر نابغه تنهایی است، توانایی ساختن تیمی که به صورت جمعی فکر و خردمندانه عمل می کند، نه تنها یک مزیت رقابتی، بلکه تعریف جدیدی از خود موفقیت است.
منابع:
https://alcaldiasancristobal.gob.ve/
https://pkmmuka.cianjurkab.go.id/
https://collegiogeometri.mb.it/